داستان.واقعی.کوتاه
#داستان.واقعی.کوتاه
زندگی از اول بسیار زیباست . شاید هم هر لحظه زیبا بود و ما نفهمیدیم .
هنوز هم تصوری از آن روزها بر خاطرم باقی مانده و شکنجههایی که بر روانم وارد شد هنوز باقی مانده .
دلم برای مادرم تنگ شده.مادری که تمامی عمر و ثانیه به ثانیه این چهار سال منتظر برگشتش بودم.
آن روز شوم باز یادآوری شد .
کلمات و سخنان مادر و پدرم .
بیتوجه بر من خواستند جدا شوند و مرا در پریشان حالی ول کنند .
کودکیام گم شد و برنگشت.
زندگیام ویران شد اما باز هم با قدرت لبخند زدم و بر همه فهماندم خوب هستم(:"
زندگی از اول بسیار زیباست . شاید هم هر لحظه زیبا بود و ما نفهمیدیم .
هنوز هم تصوری از آن روزها بر خاطرم باقی مانده و شکنجههایی که بر روانم وارد شد هنوز باقی مانده .
دلم برای مادرم تنگ شده.مادری که تمامی عمر و ثانیه به ثانیه این چهار سال منتظر برگشتش بودم.
آن روز شوم باز یادآوری شد .
کلمات و سخنان مادر و پدرم .
بیتوجه بر من خواستند جدا شوند و مرا در پریشان حالی ول کنند .
کودکیام گم شد و برنگشت.
زندگیام ویران شد اما باز هم با قدرت لبخند زدم و بر همه فهماندم خوب هستم(:"
۴.۰k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.