همچو شمعی در بادم
پروانه به دورم میگشت و میگفت
من فداکارم
به دورت میگردم و
در آتشی که از توست میسوزم
بدو گفتم کای پروانه
تو از آتش گر بگیرد تو را میسوزی
اما من خود میسوزم و
اب میشود وجودم من وجودم میسوزد
و آتش وجودم است که به دورش اگر
میگردی
...
من فداکارم
به دورت میگردم و
در آتشی که از توست میسوزم
بدو گفتم کای پروانه
تو از آتش گر بگیرد تو را میسوزی
اما من خود میسوزم و
اب میشود وجودم من وجودم میسوزد
و آتش وجودم است که به دورش اگر
میگردی
...
۴۹
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.