ادامه پارتاممممم

خب خب کجا بودیمم؟

صبح‌روز بعد همه رو تخت ها ی خودشون با پسرا بودن.
لیسا چشماشو که باز کرد دید کوک‌خیلی کیوت خوابش برده .بعد از شب سختی که بچه ها کشیدن ، دخترا بلند شدن رفتن صبحونه درست کردن ، تو حال نشستن که پسرا بیان ،ولی نیومدن (لابد هنوز خواب تشریف داشتن)😑
دخترا حوصلشون سررفته بود رفتن بیدارشون کنن.
جیسو دراز کشید و سرش رو گذاشت روی شونه ی جین بهش نزدیک شد و بوش میکرد .
رزی‌هم عین وحشیا 😨😯 پرید رو‌تخت اما جیمین هنوز خواب بود ،رزی پرید و جیمین و بغل کرد.
جنی هم‌خواست بره ته رو بیدار‌کنه. خودشم کنارش خوابش گرفت .
لیسا رفت تو اتاق ، دید کوک داره لباسشو عوض میکنه به سرعت نور در اتاق بست و خودشم رفت بیرون .
کوک از پشت در گفتش بیا بابا پوشیدم .
لیسا با خجالت کم کم در رو باز کرد و رفت داخل.
بعد کوک‌ بوسش کرد.
لیسا گفت : ماشالله خواب شما ها هم خوبه ها .
سه ساهته صبحونه درست کردیم عین خرس خوابیدین.
کوک‌گفت نترس الان‌اونارو هم بیدار میکنم.
رفتیم تو اتاق رو پسرا یک پارچ آب خالی کردیم و در رفتیم !(دخترا هم خیس شدنننننن)!!!!
اونا هم دوییدن دنبال کوک ولیسا.
که پسرا بر‌خوردن به سفره.
وایستادن.
گفتن:‌واو من بعدن حساب کوک رو میرسیم