فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:19
............................................
ژاپن بار/
رزی ویو: بزور بلند شدم درد داشتم لباسامو پوشیدم چون کفشام پاشنه داشت پام نکردم و با دستم گرفتمش همین که در اتاقو باز کردم یه مرد پرید جلوم..
رزی: چته ..
مرد: پول اتاقو حساب کنید .
رزی: پول همراهم نی .. گوشیمم نمیدونم کجاست..
همین که رزی اون حرف رو زد مرده دستشو بلندکرد و میخواست رزی رو بزنه ... که دستی جلوی مرد گرفته شد و یه کارد دستش بود
تهیونگ: ازاین حساب کن..
مرد: خب همینجا منتظر باشید الان میام
رزی: تهیونگ من ..
تهیونگ: خفه شو*عصبی*
فلش بک چند دقیقه قبل تهیونگ/
تهیونگ کلافه شده بود. ولی با چیزی که به ذهنش رسید حالت صورتش عوض شد.
تهیونگ: نکنه با کسی رابطه داشته! ن رزی همچین کاری رو انجام نمیده!
سریع به سمت طبقه بالا رفت سمت همه اتاقا رفت ولی نبود ..انتهای سالن مونده بود رفت اونجا که دید رزی با مردی درگیره و از سر و وضع رزی معلوم بود تازه رابطه داشته!
..........................................
عمارت لیسا../ جنی/
(مثلاً زنگ گوشی)
جنی: ای چیزم تو این زندگی...
الو؟! بله ؟! خو بز... چرا نمی حرفی..
جنی: وایسا ببینم
گوشی رو از گوشش فاصله داد و به صفحه ش نگاه کرد.
جنی: آه دییونه شدم این آلارم.. اوو ۲ساعت تا پرواز مونده..
از رو تختش بلند شد و به سمت دسشویی رفت و یه آبی به سر و صورتش زد سرش خیلی درد میکرد واسه همین از تو کیفش یه مسکن درآورد و خورد ..
لباس هاشو با کت و شلوار مشکی عوض کرد موهاشو باز گذاشت و از اتاق رفت بیرون .
جنی: هوی بچه ها دیرههه*داد*
دایون: من بیدارم..
جنی: برو جیمین رو بیدار کن
جنی به سمت اتاق لیسا رفت اولش در زد اما جوابی نشنید برا همین درو وا کرد با لیسایی مواجه شد که وسط اتاق خوابش برده رفت سمتش تکونش داد دید که تب کرده
جنی: لیسا پاشو.. حالت خوبه؟!
لیسا: نمیدونم *بیحال*
جنی: دایون*داد*
دایون : اومدم چی شده .
جنی: جیمین بیدار شد!؟
دایون: اره الان میاد..
جنی: برو یه کاسه آب بیار واسم جیمینم صدا کن..
دایون: باشه..
جیمین: جنی .. چی شده؟!
جنی: چرا اینجا ولش کردی؟! باید میزاشتیش رو تخت *عصبی*
جیمین: همین که میومدم کمکش کنم بهم سیلی میزد ..
جنی: هوفف بیا بلندش کن بزارش رو تخت...
جیمین: مریض شده؟!
جنی: اره بدجورم!
لیسا رو بلند کرد وگذاشتش روتخت ..
جیمین: واسه پرواز دیرمون میشه!
جیمین: اکه جای لیسا پیش ما نباشه چی؟!
جنی: نمیدونم.. برو پایین لباساشو عوض کنم میام...
جیمین: باشه..*رفت*
دایون: آبو آوردم ..
جنی: بزارش رو میز دایون یه دست لباسم بیار..
دایون رفت سمت کمد لیسا و یه لباس ساده برداشت و واسش آورد .. جنی لباسای لیسا ررو در آورد و لباسای دیگرو تنش کرد .. یه پارچه آورد و خیسش کرد و گذاشتش رو سر لیسا ..
دایون: جنی الاناس رییس زنگ بزنه. چیکار کنیم ؟!
پارت:19
............................................
ژاپن بار/
رزی ویو: بزور بلند شدم درد داشتم لباسامو پوشیدم چون کفشام پاشنه داشت پام نکردم و با دستم گرفتمش همین که در اتاقو باز کردم یه مرد پرید جلوم..
رزی: چته ..
مرد: پول اتاقو حساب کنید .
رزی: پول همراهم نی .. گوشیمم نمیدونم کجاست..
همین که رزی اون حرف رو زد مرده دستشو بلندکرد و میخواست رزی رو بزنه ... که دستی جلوی مرد گرفته شد و یه کارد دستش بود
تهیونگ: ازاین حساب کن..
مرد: خب همینجا منتظر باشید الان میام
رزی: تهیونگ من ..
تهیونگ: خفه شو*عصبی*
فلش بک چند دقیقه قبل تهیونگ/
تهیونگ کلافه شده بود. ولی با چیزی که به ذهنش رسید حالت صورتش عوض شد.
تهیونگ: نکنه با کسی رابطه داشته! ن رزی همچین کاری رو انجام نمیده!
سریع به سمت طبقه بالا رفت سمت همه اتاقا رفت ولی نبود ..انتهای سالن مونده بود رفت اونجا که دید رزی با مردی درگیره و از سر و وضع رزی معلوم بود تازه رابطه داشته!
..........................................
عمارت لیسا../ جنی/
(مثلاً زنگ گوشی)
جنی: ای چیزم تو این زندگی...
الو؟! بله ؟! خو بز... چرا نمی حرفی..
جنی: وایسا ببینم
گوشی رو از گوشش فاصله داد و به صفحه ش نگاه کرد.
جنی: آه دییونه شدم این آلارم.. اوو ۲ساعت تا پرواز مونده..
از رو تختش بلند شد و به سمت دسشویی رفت و یه آبی به سر و صورتش زد سرش خیلی درد میکرد واسه همین از تو کیفش یه مسکن درآورد و خورد ..
لباس هاشو با کت و شلوار مشکی عوض کرد موهاشو باز گذاشت و از اتاق رفت بیرون .
جنی: هوی بچه ها دیرههه*داد*
دایون: من بیدارم..
جنی: برو جیمین رو بیدار کن
جنی به سمت اتاق لیسا رفت اولش در زد اما جوابی نشنید برا همین درو وا کرد با لیسایی مواجه شد که وسط اتاق خوابش برده رفت سمتش تکونش داد دید که تب کرده
جنی: لیسا پاشو.. حالت خوبه؟!
لیسا: نمیدونم *بیحال*
جنی: دایون*داد*
دایون : اومدم چی شده .
جنی: جیمین بیدار شد!؟
دایون: اره الان میاد..
جنی: برو یه کاسه آب بیار واسم جیمینم صدا کن..
دایون: باشه..
جیمین: جنی .. چی شده؟!
جنی: چرا اینجا ولش کردی؟! باید میزاشتیش رو تخت *عصبی*
جیمین: همین که میومدم کمکش کنم بهم سیلی میزد ..
جنی: هوفف بیا بلندش کن بزارش رو تخت...
جیمین: مریض شده؟!
جنی: اره بدجورم!
لیسا رو بلند کرد وگذاشتش روتخت ..
جیمین: واسه پرواز دیرمون میشه!
جیمین: اکه جای لیسا پیش ما نباشه چی؟!
جنی: نمیدونم.. برو پایین لباساشو عوض کنم میام...
جیمین: باشه..*رفت*
دایون: آبو آوردم ..
جنی: بزارش رو میز دایون یه دست لباسم بیار..
دایون رفت سمت کمد لیسا و یه لباس ساده برداشت و واسش آورد .. جنی لباسای لیسا ررو در آورد و لباسای دیگرو تنش کرد .. یه پارچه آورد و خیسش کرد و گذاشتش رو سر لیسا ..
دایون: جنی الاناس رییس زنگ بزنه. چیکار کنیم ؟!
۶.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.