Bardia D
آخرین روز آبان اوّلین نگاهت شد
مرا پدر نامیدی ُ همسرم مادرت شد
در بانگ ملکوتی اذان صبح بودکه
روی سپیدت غرق اشکهایت شد
،
،
ندانستم کآنروز هُشیار یا که مستم
ولی امروز نگران فردای تو هستم
دراین آشفته بازار دروغ ُ تباهی
من نگران طوفانِ دریای تو هستم
،
،
به دنیا آمدنت انگار همین دیروز بود
گذر ایّام برایم دویدن یک یوز بود
وجودت حرارت زندگانی بوده ستُ برایم
همانا یک استکان چای لب سوز بود
مرا پدر نامیدی ُ همسرم مادرت شد
در بانگ ملکوتی اذان صبح بودکه
روی سپیدت غرق اشکهایت شد
،
،
ندانستم کآنروز هُشیار یا که مستم
ولی امروز نگران فردای تو هستم
دراین آشفته بازار دروغ ُ تباهی
من نگران طوفانِ دریای تو هستم
،
،
به دنیا آمدنت انگار همین دیروز بود
گذر ایّام برایم دویدن یک یوز بود
وجودت حرارت زندگانی بوده ستُ برایم
همانا یک استکان چای لب سوز بود
۲۳.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.