دوست دارم باباp7
دوست دارم باباp7
از زبان ات
از اتاق رفتم بیرون بهشون گفتم تمیز کنن اونجارو رفتم سر یکی از میز ها نشستم و داشتم نوشیدنیمو میخوردم ک دیدم ی مردی داده میاد سمتم همه ازش ترسیده بودن اومد جلوموایساد که گفتم
+اووو های باباییی بیا بشین یکم نوشیدنی بزنیم
_باشو بریم
+چرا داره بهم خوشمیگذره
_نمیای پس
+آره نمیام
با سرش به آدماش اشاره کرد ک منو بگیرن ولی خب نمیدونستن که میخوان با کی بازی کنن
۷میم بعد
+خب اینم کارش تمومه بابای ادمات چقد ضعیفن
ادماش:(درحال ناله کردن از شکسته شدن هزاران جاشون)
_(یه دختر ۱۶ ساله این قدرتو داره باورم نمیشه) اوکی پس
اومد جلو و منو کول کرد کاری نکنم شاید سوال شه براتون ولی خب از عمد کاری نکردم چون میخواستم باهاش حرف بزنم ی حسایی تو دلم عشق نبود بلکه عشق ی دختر به پدرش بود این حسو فراش کرده بودم ولی دوباره به یاد آوردم بردتم و نشوندم تو ماشین کمر بودمو بست
اومد نشست و حرکت کرد انتظار داشتم بریم خونه ولی رفتیم ساحل
_پیاده شو
+چرا اومدیم اینجا؟
_پیاده شو
پیاده شدم رفتیم کنار ساحل ک گفت
_تو شبیه دخترمی
+صب کن چی تو بچه داری
_اوهوم ولی ۱ سال پیش توی این دریا خفه شد و مرد
+وادا فاک پس مادرش چی
_مادرش از اون هرزه های بود که الان توی عمارت دارم
+واو خدا رحمتش کنه
_ممنون تو خیلی شبیهشی اون ۶سالش بود ولی به اندازه تو شجاء بود گفتم بدونی و اینکه انقدر لجبازی نکن اون وقت باید منم بکنم و اون وقت کلا باهم به مشکل بر میخوریم
+باشه حالا
_فردا برو مدرسه بیا قراره بریم برات یکم لباسو اینجور چیزا بخریم و با دوستام اشنات کنم و با کار مافیا ها
+صب کن چی تو قبول کردی ک بیام به بندت
_هنوز نه اول باید ببینم تو چی استعداد داری
+اوک
چند روز نبودم
از زبان ات
از اتاق رفتم بیرون بهشون گفتم تمیز کنن اونجارو رفتم سر یکی از میز ها نشستم و داشتم نوشیدنیمو میخوردم ک دیدم ی مردی داده میاد سمتم همه ازش ترسیده بودن اومد جلوموایساد که گفتم
+اووو های باباییی بیا بشین یکم نوشیدنی بزنیم
_باشو بریم
+چرا داره بهم خوشمیگذره
_نمیای پس
+آره نمیام
با سرش به آدماش اشاره کرد ک منو بگیرن ولی خب نمیدونستن که میخوان با کی بازی کنن
۷میم بعد
+خب اینم کارش تمومه بابای ادمات چقد ضعیفن
ادماش:(درحال ناله کردن از شکسته شدن هزاران جاشون)
_(یه دختر ۱۶ ساله این قدرتو داره باورم نمیشه) اوکی پس
اومد جلو و منو کول کرد کاری نکنم شاید سوال شه براتون ولی خب از عمد کاری نکردم چون میخواستم باهاش حرف بزنم ی حسایی تو دلم عشق نبود بلکه عشق ی دختر به پدرش بود این حسو فراش کرده بودم ولی دوباره به یاد آوردم بردتم و نشوندم تو ماشین کمر بودمو بست
اومد نشست و حرکت کرد انتظار داشتم بریم خونه ولی رفتیم ساحل
_پیاده شو
+چرا اومدیم اینجا؟
_پیاده شو
پیاده شدم رفتیم کنار ساحل ک گفت
_تو شبیه دخترمی
+صب کن چی تو بچه داری
_اوهوم ولی ۱ سال پیش توی این دریا خفه شد و مرد
+وادا فاک پس مادرش چی
_مادرش از اون هرزه های بود که الان توی عمارت دارم
+واو خدا رحمتش کنه
_ممنون تو خیلی شبیهشی اون ۶سالش بود ولی به اندازه تو شجاء بود گفتم بدونی و اینکه انقدر لجبازی نکن اون وقت باید منم بکنم و اون وقت کلا باهم به مشکل بر میخوریم
+باشه حالا
_فردا برو مدرسه بیا قراره بریم برات یکم لباسو اینجور چیزا بخریم و با دوستام اشنات کنم و با کار مافیا ها
+صب کن چی تو قبول کردی ک بیام به بندت
_هنوز نه اول باید ببینم تو چی استعداد داری
+اوک
چند روز نبودم
۱۱.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.