پیچك های زندگی زیاد شده بود
پیچكهای زندگی زیاد شدهبود
و طاقت من کم . دوریها بیشتر میشد
و پاهایم کم قدم برمیداشتند
انگار، ابرها خاکستری و آسمان چشمانش
تار شده بودند . کی اینگونه تبسم مرا میدید ؟
حال که دیگر حال لبخندهایم را هم ندارم .
و طاقت من کم . دوریها بیشتر میشد
و پاهایم کم قدم برمیداشتند
انگار، ابرها خاکستری و آسمان چشمانش
تار شده بودند . کی اینگونه تبسم مرا میدید ؟
حال که دیگر حال لبخندهایم را هم ندارم .
۱۲.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.