💦رمان زمستان💦 پارت 38
《رمان زمستون❄》
ارسلان: دستمو بردم نزدیک لبش و گوشه لبشو تمیز کردم ک چشماشو بست به من چ خودش میخواد من اصن میخواستم لبشو تمیز کنم
لبامو گزاشتم رو لباش و به نرمی بوسیدمش نمیدونم چی شد ک اونم ادامه داد ازم جدا شد و تو چشام نگاه کرد
دیانا: ارسلان تو گفتی بیام زندگیمو باهات بسازم؟
ارسلان: اره
دیانا: ولی تو چند دقیقه پیش گفتی یکیو دوست داری
ارسلان: من خب...
دیانا: خب؟
ارسلان: توام گفتی یکیو دوس داری
دیانا: ولی اگه من وارد ی رابطه شم اونو فراموش میکنم
ارسلان: خب من بازم وارد رابطه شم نمیتونم فراموشش کنم...احمق من چجوری با تو وارد رابطه شم هم فراموشت کنم اصن زود نیست بهش بگم دوسش دارم
دیانا: بغض گلوم گرف و با صدای لرزون گفتم....خب پس منو وابسته خودت نکن
ارسلان: دیا...گزاشت رفت تو اتاق اه ارسلان بازم گند زدی...
دیانا: رفتم تو اتاق و عکسای قدیم خودم و مهراب مرور کردم تو گوشیم....
چطوری میتونم هنوز دوست داشته باشم عوضی..هنوز عکساتو میبینم قلبم به سینم میکوبه عکسارو تند تند میزدم بعدی ک نمیدونم چی شد کنترلمو از دست دادم و گوشی و کوبیدم به دیوار و ی داد بلند زدم....از همتون متنفرم از همتون
ارسلان: تو فکر بودم ک چجوری از دل دیانا در بیارم ک صدای کوبیده شدن ی چیزی به دیوار از اتاق اومد صدای داد دیانا نفهمیدم چجوری دویدم سمت اتاق و دیانارو دیدم ک رو زمین نشسته و گریه میکنه سریع بغلش کرد...دیانا چی شده چرا گریه میکنی؟
دیانا: خیلی اروم میکوبیدم به سینه ارسلان و اروم زمزمه میکردم از همتون متنفرم
ارسلان: همونجوری ک تو بغلم بود شروع کردم نوازش کردن سرش...گریه نکن کوچولو
دیانا: همه به من زدن مطمئنم توام ی روزی به من میزنی...
ارسلان: چونه دیانا رو گرفتم و سرش اوردم بالا و به چشاش خیره شدم...من هیچ وقت به تو نمیزنم
دیانا: قول میدی؟
ارسلان: قول میدم...بعدش گرفتم تو بغلم و سرشو نوازش کردم...ک کم کم خوابش برد
(ببخشید کاور نداشتم کاور تکراریه😂)
ارسلان: دستمو بردم نزدیک لبش و گوشه لبشو تمیز کردم ک چشماشو بست به من چ خودش میخواد من اصن میخواستم لبشو تمیز کنم
لبامو گزاشتم رو لباش و به نرمی بوسیدمش نمیدونم چی شد ک اونم ادامه داد ازم جدا شد و تو چشام نگاه کرد
دیانا: ارسلان تو گفتی بیام زندگیمو باهات بسازم؟
ارسلان: اره
دیانا: ولی تو چند دقیقه پیش گفتی یکیو دوست داری
ارسلان: من خب...
دیانا: خب؟
ارسلان: توام گفتی یکیو دوس داری
دیانا: ولی اگه من وارد ی رابطه شم اونو فراموش میکنم
ارسلان: خب من بازم وارد رابطه شم نمیتونم فراموشش کنم...احمق من چجوری با تو وارد رابطه شم هم فراموشت کنم اصن زود نیست بهش بگم دوسش دارم
دیانا: بغض گلوم گرف و با صدای لرزون گفتم....خب پس منو وابسته خودت نکن
ارسلان: دیا...گزاشت رفت تو اتاق اه ارسلان بازم گند زدی...
دیانا: رفتم تو اتاق و عکسای قدیم خودم و مهراب مرور کردم تو گوشیم....
چطوری میتونم هنوز دوست داشته باشم عوضی..هنوز عکساتو میبینم قلبم به سینم میکوبه عکسارو تند تند میزدم بعدی ک نمیدونم چی شد کنترلمو از دست دادم و گوشی و کوبیدم به دیوار و ی داد بلند زدم....از همتون متنفرم از همتون
ارسلان: تو فکر بودم ک چجوری از دل دیانا در بیارم ک صدای کوبیده شدن ی چیزی به دیوار از اتاق اومد صدای داد دیانا نفهمیدم چجوری دویدم سمت اتاق و دیانارو دیدم ک رو زمین نشسته و گریه میکنه سریع بغلش کرد...دیانا چی شده چرا گریه میکنی؟
دیانا: خیلی اروم میکوبیدم به سینه ارسلان و اروم زمزمه میکردم از همتون متنفرم
ارسلان: همونجوری ک تو بغلم بود شروع کردم نوازش کردن سرش...گریه نکن کوچولو
دیانا: همه به من زدن مطمئنم توام ی روزی به من میزنی...
ارسلان: چونه دیانا رو گرفتم و سرش اوردم بالا و به چشاش خیره شدم...من هیچ وقت به تو نمیزنم
دیانا: قول میدی؟
ارسلان: قول میدم...بعدش گرفتم تو بغلم و سرشو نوازش کردم...ک کم کم خوابش برد
(ببخشید کاور نداشتم کاور تکراریه😂)
۱۰۸.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.