بچه ها پشمی به خاطر شما برام نمانده است....مرسییییی
part⁴
نویسنده
داشتن صحبت میکردن که دستیار ملکه با عجله وارد اتاق شد و
گفت:ملکه ویولت تشریف آوردن
بلند شدن و رفتن پایین
ویولت وارد شد و تعظیم کرد
ویو کوک
دختر زیبا و مظلومی بود
نویسنده
ویولت با گریه گفت:من با پسرتون ازدواج
میکنم ولی اگر هق هق دارو روی پدرم اثر نکنه و خوب نشه اتفاق بدی میفته
بعدش ملکه رفت سمتش و
گفت:ویولت عزیزم قول میدم که پدرت خوب شه،
ویولت اشکاش و پاک کرد میخواست خداحافظی کنه که پادشاه
گفت:برو بالا و با پسرم صحبت کن چون
پس فردا عروسه
ویولت:انقد زود؟!
پادشاه:مگه نمیخوای پدرت خوب شه
ویوات:چرا
ملکه اون و به سمت اتاق راهنمایی کرد
جونگ کوکم رفت نشست رو صندیش و
ویولت هم جلوش نشست.ملکه رفت
ویو جونگ کوک
اتاق ساکت بود ویولت سرش پایین بود که
یه دفعه ویولت سکوت و شکست.
ویولت:ببخشید که باید با من ازدواج کنی(با بغض)
کوک: نه اصلا این حرف و نزن تقصیر تو نیست،متحد شدنمون هم برای کشورا خوبه
داشتم با ویولت حرف میزدم که یهو......
قشنگام واقعا بابت حمایتا ممنون💕
شرط
۱۵ لایک😁
۵ کامنت😉
نویسنده
داشتن صحبت میکردن که دستیار ملکه با عجله وارد اتاق شد و
گفت:ملکه ویولت تشریف آوردن
بلند شدن و رفتن پایین
ویولت وارد شد و تعظیم کرد
ویو کوک
دختر زیبا و مظلومی بود
نویسنده
ویولت با گریه گفت:من با پسرتون ازدواج
میکنم ولی اگر هق هق دارو روی پدرم اثر نکنه و خوب نشه اتفاق بدی میفته
بعدش ملکه رفت سمتش و
گفت:ویولت عزیزم قول میدم که پدرت خوب شه،
ویولت اشکاش و پاک کرد میخواست خداحافظی کنه که پادشاه
گفت:برو بالا و با پسرم صحبت کن چون
پس فردا عروسه
ویولت:انقد زود؟!
پادشاه:مگه نمیخوای پدرت خوب شه
ویوات:چرا
ملکه اون و به سمت اتاق راهنمایی کرد
جونگ کوکم رفت نشست رو صندیش و
ویولت هم جلوش نشست.ملکه رفت
ویو جونگ کوک
اتاق ساکت بود ویولت سرش پایین بود که
یه دفعه ویولت سکوت و شکست.
ویولت:ببخشید که باید با من ازدواج کنی(با بغض)
کوک: نه اصلا این حرف و نزن تقصیر تو نیست،متحد شدنمون هم برای کشورا خوبه
داشتم با ویولت حرف میزدم که یهو......
قشنگام واقعا بابت حمایتا ممنون💕
شرط
۱۵ لایک😁
۵ کامنت😉
۵.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.