《 time 》
《 time 》
Part : ⅘
ا.ت:ازت متنفرم
در همین حین که داشتم با جونگکوک حرف میزدم نفهمیدم که دست لیا کی از دستم در اومد و سمت تهیونگ رفت
دستمو از دور گردن جئون برداشتم و به لیا نگاه کردم داشت با تهیونگ میرفت قسمتی از عمارت که نمیدونستم کجاست
جونگکوک دستمو گرفت و به طرف مخالفی که لیا و تهیونگ رفتن برد
عمارت بزرگی با تم مشکی بود زیبا و سرد بود
...
جونگکوک منو برد توی یه اتاق که پر از عکسای من توی اون اتاق بود دستمو ول کرد
جونگکوک:من قلب نداشتم تا وقتی که تو رو دیدم !
ا.ت:تو و تهیونگ کار اشتباهی کردین ..من فقط دکتر روانشناس تو بودم تورو دوست خودم میدونستم چطور تونستی ؟
جونگکوک:من عاشقت شدم
ا.ت:ولی من دوست ندارم چرا نمیفهمی
جونگکوک:مهم نیست..
جونگکوک کم کم نزدیکم شد و منم قدم به قدم همراهش به عقب میرفتم تا به دیوار برخورد کردم دستاشو به دیوار تکیه داد تا مانع رفتنم بشه و ادامه داد
جونگکوک: ۳۶۵ روز بهت زمان میدم تا عاشقم شی !
ا.ت:اگه نشم؟
جونگکوک : چرا میشی من مطمئنم
ا.ت:حداقل به کیم بگو بزاره لیا بره
جونگکوک:اون به تهیونگ مربوطه
خم شد و بو*سه ی سطحی روی گردنم گذاشت
جونگکوک: پوست سفیدت آدمو روانی میکنه!
ا.ت:تو خودت یه روانی
جونگکوک : میبینم که ما*رک ها به خوبی روی پوستت نشسته
ا.ت:تو رسما بدن منو به یه دفتر نقاشی تبدیل کردی
جونگکوک:درسته..
جونگکوک:چشمای مشکیت و لبای قلوه ایه صورتیت به خوبی باهم ست شده...وقتی مبینمت وسوسه میشم..
صورتشو به ۱ میلی متری صورتم رسوند و خواست ببو*ستم که مبایلش زنگ خورد
ا.ت:هوف بخیر گذشت
جونگکوک:تلافی میکنم
ا.ت: هه هه
جونگکوک تلفنشو جواب داد و قطع کرد
جونگکوک:بیا بریم میخوام یه چیزی نشونت بدم
همراهش رفتم بیرون عمارت که دیدم بادیگار ها صف کشیدن و با دیدن جونگکوک تعظیم کردن
جونگکوک:شنیدم از طرف شوگا جاسوس توی افرادمون پیدا شده درستع؟
ا.ت همینطور بهشون زل زده بود
جونگکوک:اگه خودتو لو بدی شاید بهت رحم کردم ولی اگه خودم پیدات کنم میکشمت
هیچکس حرف نمیزد و سکوت برقرار شده بود
جونگکوک:دوست ندارم حرفی رو دوبار تکرار کنم ،همه دستای چپشون رو بیارن جلو
جونگکوک:همه ی افردا من تتوی مخصوص باند جئون رو دارن ..
جونگکوک دست همه ی افراد رو چک کرد و به بادیگار اخری رسید میتونستم لرزش بدن بادیگارد رو از همینجا حس کنم ..
جونگکوک:آها ! پیدات کردم
جاسوس به پای جونگکوک افتاد و کلی التماس کرد که زنده بمونه
جونگکوک: بلند شو مرد
جاسوس از روی زمین بلند شد و مقابل جونگکوک ایستاد
جونگکوک اسلحه ای که زیر کتش بود رو در اورد و یه گلوله توی سر جاسوس خالی کرد که باعث جیغ زدن من شد..
Part : ⅘
ا.ت:ازت متنفرم
در همین حین که داشتم با جونگکوک حرف میزدم نفهمیدم که دست لیا کی از دستم در اومد و سمت تهیونگ رفت
دستمو از دور گردن جئون برداشتم و به لیا نگاه کردم داشت با تهیونگ میرفت قسمتی از عمارت که نمیدونستم کجاست
جونگکوک دستمو گرفت و به طرف مخالفی که لیا و تهیونگ رفتن برد
عمارت بزرگی با تم مشکی بود زیبا و سرد بود
...
جونگکوک منو برد توی یه اتاق که پر از عکسای من توی اون اتاق بود دستمو ول کرد
جونگکوک:من قلب نداشتم تا وقتی که تو رو دیدم !
ا.ت:تو و تهیونگ کار اشتباهی کردین ..من فقط دکتر روانشناس تو بودم تورو دوست خودم میدونستم چطور تونستی ؟
جونگکوک:من عاشقت شدم
ا.ت:ولی من دوست ندارم چرا نمیفهمی
جونگکوک:مهم نیست..
جونگکوک کم کم نزدیکم شد و منم قدم به قدم همراهش به عقب میرفتم تا به دیوار برخورد کردم دستاشو به دیوار تکیه داد تا مانع رفتنم بشه و ادامه داد
جونگکوک: ۳۶۵ روز بهت زمان میدم تا عاشقم شی !
ا.ت:اگه نشم؟
جونگکوک : چرا میشی من مطمئنم
ا.ت:حداقل به کیم بگو بزاره لیا بره
جونگکوک:اون به تهیونگ مربوطه
خم شد و بو*سه ی سطحی روی گردنم گذاشت
جونگکوک: پوست سفیدت آدمو روانی میکنه!
ا.ت:تو خودت یه روانی
جونگکوک : میبینم که ما*رک ها به خوبی روی پوستت نشسته
ا.ت:تو رسما بدن منو به یه دفتر نقاشی تبدیل کردی
جونگکوک:درسته..
جونگکوک:چشمای مشکیت و لبای قلوه ایه صورتیت به خوبی باهم ست شده...وقتی مبینمت وسوسه میشم..
صورتشو به ۱ میلی متری صورتم رسوند و خواست ببو*ستم که مبایلش زنگ خورد
ا.ت:هوف بخیر گذشت
جونگکوک:تلافی میکنم
ا.ت: هه هه
جونگکوک تلفنشو جواب داد و قطع کرد
جونگکوک:بیا بریم میخوام یه چیزی نشونت بدم
همراهش رفتم بیرون عمارت که دیدم بادیگار ها صف کشیدن و با دیدن جونگکوک تعظیم کردن
جونگکوک:شنیدم از طرف شوگا جاسوس توی افرادمون پیدا شده درستع؟
ا.ت همینطور بهشون زل زده بود
جونگکوک:اگه خودتو لو بدی شاید بهت رحم کردم ولی اگه خودم پیدات کنم میکشمت
هیچکس حرف نمیزد و سکوت برقرار شده بود
جونگکوک:دوست ندارم حرفی رو دوبار تکرار کنم ،همه دستای چپشون رو بیارن جلو
جونگکوک:همه ی افردا من تتوی مخصوص باند جئون رو دارن ..
جونگکوک دست همه ی افراد رو چک کرد و به بادیگار اخری رسید میتونستم لرزش بدن بادیگارد رو از همینجا حس کنم ..
جونگکوک:آها ! پیدات کردم
جاسوس به پای جونگکوک افتاد و کلی التماس کرد که زنده بمونه
جونگکوک: بلند شو مرد
جاسوس از روی زمین بلند شد و مقابل جونگکوک ایستاد
جونگکوک اسلحه ای که زیر کتش بود رو در اورد و یه گلوله توی سر جاسوس خالی کرد که باعث جیغ زدن من شد..
۱۰.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.