سراغت را
سراغت را
از پرستوهای مهاجر گرفتم،
از گل بوته های جالیزی
از شاپرک ها
از چراغدان اتاق من شب زنده دار
که تا صبح
بی وقفه
شعله ور است.
از دریای شمال
که
امواجش
خاطرات از یاد رفته ای را بر دوش می کشند
از ابر های کبود،
که آماده گریستن هستند،
از فصل ها
که بر چشم بهم زدنی
سر می رسند و تمام می شوند
ولی تو باز نمی آیی.
جان دلم
از همه چیز و همه کس
جویای تو شده ام
و همه و همه فقط
نبودنت را به رخم کشیده اند.🥀
از پرستوهای مهاجر گرفتم،
از گل بوته های جالیزی
از شاپرک ها
از چراغدان اتاق من شب زنده دار
که تا صبح
بی وقفه
شعله ور است.
از دریای شمال
که
امواجش
خاطرات از یاد رفته ای را بر دوش می کشند
از ابر های کبود،
که آماده گریستن هستند،
از فصل ها
که بر چشم بهم زدنی
سر می رسند و تمام می شوند
ولی تو باز نمی آیی.
جان دلم
از همه چیز و همه کس
جویای تو شده ام
و همه و همه فقط
نبودنت را به رخم کشیده اند.🥀
۲.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.