باران نیز گاهی خشمگین می شود.
باران نیز گاهی خشمگین میشود.
از دلتنگیات که زیر باران میایستم و اشک میریزم،
با خشونت عطر و جای انگشتهایت از روی تنم را میشست و با خود میبرد.
او هم دیگر توان غمِ دوریات را ندارد..
اما با لمس عشق تو که به بند بند قلبم رخنه کرده است، چه کنم؟
بارانِ درون میخواهد، شستنِ آن همه عشق به تو.
آه، چه میتوان کرد وقتی که تو خودت بارانی که بر سر چشم های من میریزد و جاری میشود.
همان بارانِ بی انتها..
همان بارانِ غمگین..
همان بارانِ دور افتاده..!
از دلتنگیات که زیر باران میایستم و اشک میریزم،
با خشونت عطر و جای انگشتهایت از روی تنم را میشست و با خود میبرد.
او هم دیگر توان غمِ دوریات را ندارد..
اما با لمس عشق تو که به بند بند قلبم رخنه کرده است، چه کنم؟
بارانِ درون میخواهد، شستنِ آن همه عشق به تو.
آه، چه میتوان کرد وقتی که تو خودت بارانی که بر سر چشم های من میریزد و جاری میشود.
همان بارانِ بی انتها..
همان بارانِ غمگین..
همان بارانِ دور افتاده..!
۱۷.۸k
۲۸ آبان ۱۴۰۱