"•عشق خونی•" "•پارت11•" "•بخش اول•"
هشدار این پارت داری صحنه +۱۸ میباشد
قسمت یازدهم: شب خشن
دستامو مشت کردم و با اخم نگاش کردم ـــ ولم کن! نیشخندی زد ـــ امشب مال منی عزیزم، پس برای اینکه بهت خوش بگذره بهتره لجبازی رو بذاری کنار و مثل اون موقع ها همراهیم کنی! خواستم جوابش رو بدم که یهو لباش رو کوبید روی لبام و اجازه حرف زدن بهم نداد. همین طور که با ولع لبامو مک میزد به سمت تخت هدایتم کرد. هلم داد که روی تخت پرت شدم. خواستم بلند بشم که سریع روم خیمه زد و دوتا دستامو با یک دستش بالای سرم قفل کرد. دوباره لباشو چسبوند به لبام و وحشیانه می بوسیدتم. کم کم داشتم سست میشدم و از حالت عادی خارج میشدم. دستامو ول کرد و دو طرف یقه لباسمو گرفت و لباسمو توی تنم جر داد. دوباره اومد نزدیک، خواستم با باقی مونده توانم پسش بزنم که مانعم شد و دوباره دستامو بالای سرم با یک دستش قفل کرد. لب پایینمو بین لباش گرفت و محکم مکید و دست ازادش رو نوازش وار روی سوتینم کشید. بند سوتینم رو داد پایین و یکی از سینه هام رو بیرون کشید که وحشت زده نگاش کردم. فشار ریزی به سینم وارد کرد که ناله ام توی دهنش خفه شد.
با سرعت بیشتری سینم رو مالید که ته دلم ریش ریش شد و می تونستم گرم شدن بین پام رو حس کنم. یهو با بازشدن در، هردو همزمان چشمامون رو باز کردیم. سریع ازم جدا شد و به سمت در چرخید. منم نگاهمو به سمت در چرخوندم که با دیدن جیمین توی چارچوب در، بدنم یخ کرد و عرق سردی روی تیرک پشتم نشست. تیپ رسمی زده بود و معلوم بود تا الان بیرون بوده و تازه برگشته عمارت. پسره دستامو ول کرد و از روم بلند شد. دستاشو توی جیباش کرد و با پوزخند به چهره مات و مبهوت جیمین زل زد. به سمت جیمین حرکت کرد و مقابلش ایستاد ـــ چی شده راه گم کردی اقای پارک؟! جیمین اخم وحشتناکی کرد و به سمت پسره حمله ور شد. گلوش رو گرفت و محکم کوبیدش به دیوار. فشار دستش رو روی گلوی پسره بیشتر کرد و از بین دندونای قفل شدش، غرید ـــ هیچکس حق نداره به اموال من دست درازی کنه عوضی! پسره با پررویی پوزخندی زد ــ دیر فهمیدی پارک جیمین! اریکا درباره اون چارسال بهت چیزی گفته؟ درباره شبایی که توی اتاق من بود و ارضاش میکردم؟! دستمو گذاشتم روی دهنم و حس کردم صدای قلبمو نمی شنوم. جیمین چشم غره وحشتناکی بهم رفت و دوباره نگاهشو داد به پسره و پوزخند عصبی زد ـــ نگران نباش، جفتتون رو خاکستر میکنم، هم توی اشغال رو هم اون ج.ن.د.ه خیانتکار رو! پسره نیشخندی زد ـــ اگه دوسش داشتی حتما اون، شبا برای تو ناله میکرد، نه من! تقصیر خودته! بهش اهمیت ندادی، اونم ترجیح داد شبا بیاد پیش من تا توش بکوبم! تا این حرف رو زد جیمین با عصبانیت قلبش رو از سینش کشید بیرون که از شدت ترس به تخت چسبیدم.
جسم بی جون پسره روی زمین افتاد و بعد چن ثانیه تبدیل به خاکستر شد! اب دهنمو به سختی قورت دادم و از روی تخت بلند شدم و به دیوار چسبیدم. قطعا جیمین میکشتم، مطمئنم نمیذاره زنده از اتاق برم بیرون. نفسش رو با عصبانیت رها کرد و چرخید سمت من. نگاهش روم ثابت موند و پوزخند عصبیش نشانگر خشمش بود. اروم به سمتم قدم برداشت و کتش رو در اورد و گوشه ی اتاق پرت کرد. سه دکمه ی بالای لباسش رو باز کرد و دستاش رو دوطرفم حصار کرد که وحشت زده چسبیدم به دیوار. نگاه سرد و یخش رو لحظه ای از روم بر نمی داشت. پوزخندی زد ـــ انقدر نیاز داشتی یکی به فاکت بده هرزه؟! لبمو گزیدم و با صدایی که بزور شنیده میشد گفتم ـــ ج..جیم..ین..باور..کن..من... نگاش سر خورد سمت بالا تنم، به سینه لختم نگاهی انداخت ـــ همین سینت رو داشت می مالید، نه؟! با مردمک های لرزون نگاش کردم که یهو چنگی به همون سینم زد و محکم فشارش داد، از شدت دردی که بهم تحمیل شد چشمام اشکی شد.
قسمت یازدهم: شب خشن
دستامو مشت کردم و با اخم نگاش کردم ـــ ولم کن! نیشخندی زد ـــ امشب مال منی عزیزم، پس برای اینکه بهت خوش بگذره بهتره لجبازی رو بذاری کنار و مثل اون موقع ها همراهیم کنی! خواستم جوابش رو بدم که یهو لباش رو کوبید روی لبام و اجازه حرف زدن بهم نداد. همین طور که با ولع لبامو مک میزد به سمت تخت هدایتم کرد. هلم داد که روی تخت پرت شدم. خواستم بلند بشم که سریع روم خیمه زد و دوتا دستامو با یک دستش بالای سرم قفل کرد. دوباره لباشو چسبوند به لبام و وحشیانه می بوسیدتم. کم کم داشتم سست میشدم و از حالت عادی خارج میشدم. دستامو ول کرد و دو طرف یقه لباسمو گرفت و لباسمو توی تنم جر داد. دوباره اومد نزدیک، خواستم با باقی مونده توانم پسش بزنم که مانعم شد و دوباره دستامو بالای سرم با یک دستش قفل کرد. لب پایینمو بین لباش گرفت و محکم مکید و دست ازادش رو نوازش وار روی سوتینم کشید. بند سوتینم رو داد پایین و یکی از سینه هام رو بیرون کشید که وحشت زده نگاش کردم. فشار ریزی به سینم وارد کرد که ناله ام توی دهنش خفه شد.
با سرعت بیشتری سینم رو مالید که ته دلم ریش ریش شد و می تونستم گرم شدن بین پام رو حس کنم. یهو با بازشدن در، هردو همزمان چشمامون رو باز کردیم. سریع ازم جدا شد و به سمت در چرخید. منم نگاهمو به سمت در چرخوندم که با دیدن جیمین توی چارچوب در، بدنم یخ کرد و عرق سردی روی تیرک پشتم نشست. تیپ رسمی زده بود و معلوم بود تا الان بیرون بوده و تازه برگشته عمارت. پسره دستامو ول کرد و از روم بلند شد. دستاشو توی جیباش کرد و با پوزخند به چهره مات و مبهوت جیمین زل زد. به سمت جیمین حرکت کرد و مقابلش ایستاد ـــ چی شده راه گم کردی اقای پارک؟! جیمین اخم وحشتناکی کرد و به سمت پسره حمله ور شد. گلوش رو گرفت و محکم کوبیدش به دیوار. فشار دستش رو روی گلوی پسره بیشتر کرد و از بین دندونای قفل شدش، غرید ـــ هیچکس حق نداره به اموال من دست درازی کنه عوضی! پسره با پررویی پوزخندی زد ــ دیر فهمیدی پارک جیمین! اریکا درباره اون چارسال بهت چیزی گفته؟ درباره شبایی که توی اتاق من بود و ارضاش میکردم؟! دستمو گذاشتم روی دهنم و حس کردم صدای قلبمو نمی شنوم. جیمین چشم غره وحشتناکی بهم رفت و دوباره نگاهشو داد به پسره و پوزخند عصبی زد ـــ نگران نباش، جفتتون رو خاکستر میکنم، هم توی اشغال رو هم اون ج.ن.د.ه خیانتکار رو! پسره نیشخندی زد ـــ اگه دوسش داشتی حتما اون، شبا برای تو ناله میکرد، نه من! تقصیر خودته! بهش اهمیت ندادی، اونم ترجیح داد شبا بیاد پیش من تا توش بکوبم! تا این حرف رو زد جیمین با عصبانیت قلبش رو از سینش کشید بیرون که از شدت ترس به تخت چسبیدم.
جسم بی جون پسره روی زمین افتاد و بعد چن ثانیه تبدیل به خاکستر شد! اب دهنمو به سختی قورت دادم و از روی تخت بلند شدم و به دیوار چسبیدم. قطعا جیمین میکشتم، مطمئنم نمیذاره زنده از اتاق برم بیرون. نفسش رو با عصبانیت رها کرد و چرخید سمت من. نگاهش روم ثابت موند و پوزخند عصبیش نشانگر خشمش بود. اروم به سمتم قدم برداشت و کتش رو در اورد و گوشه ی اتاق پرت کرد. سه دکمه ی بالای لباسش رو باز کرد و دستاش رو دوطرفم حصار کرد که وحشت زده چسبیدم به دیوار. نگاه سرد و یخش رو لحظه ای از روم بر نمی داشت. پوزخندی زد ـــ انقدر نیاز داشتی یکی به فاکت بده هرزه؟! لبمو گزیدم و با صدایی که بزور شنیده میشد گفتم ـــ ج..جیم..ین..باور..کن..من... نگاش سر خورد سمت بالا تنم، به سینه لختم نگاهی انداخت ـــ همین سینت رو داشت می مالید، نه؟! با مردمک های لرزون نگاش کردم که یهو چنگی به همون سینم زد و محکم فشارش داد، از شدت دردی که بهم تحمیل شد چشمام اشکی شد.
۶۵.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱