بارون به تندی می بارید و من زیر چتر خیالم پناه گرفتم...گا
بارون به تندی میبارید و من زیر چتر خیالم پناهگرفتم...گاه با حرف هایمان خنده بر لبانت می نشست و چشمانت برق میزد.گاه اندوهگین میشدی و من با آغوشی درد هایت را تسکین می بخشیدم.گاهی هم اشک چشمانم را گرفته بود که شانه ی تو مرحمش شده بود.از خاطراتمان سخنمیگفتیم.و شاید از اعماق قلبمان.در این زمان که غرق در خیالاتت بودم،حرف هایشان به گوش هایم نمیرسید و احساس تنهایی نمیتوانست بر من غلبه کند...و به طوری که انگار فاصله ی ما تنها دست هایمان است که به هم قفل شده بود...
دختری که برای من...
بهترین...جریان زندگی...و دقیقا همان چیزی که نمیدانم چگونه توصیفش کنم بود...
تولدت مبارک؛)...
"Happy birthday my metanoia"
دختری که برای من...
بهترین...جریان زندگی...و دقیقا همان چیزی که نمیدانم چگونه توصیفش کنم بود...
تولدت مبارک؛)...
"Happy birthday my metanoia"
۸.۳k
۲۵ دی ۱۴۰۱