٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت55-
من:{همچنانباخنده:/}ببخشید ادامهشو بگو ای والاحضرتی که کل اون عمارت و دنیا بخاطر شما پابرجاستت
س.ی:(اونم شروع میکنه به خندیدن)خوبه راضی شدم؛ حالا میگم..
از اولین فرزند پدربزرگمون من تنها کسیم که هنوز زندس!
بعدش عموم که یک ساله فوت کرده هست و سوجین و یوجین برای اون خانوادهن
فرزند سوم؛ عمهم که اوناهم دوتا بچه دارن سانچز و میرا
من:عاا همون میرایی که امروز درموردش گفتی؟!
س.ی:اره همون
فرزند چهارم خانواده و آخرینشون جونهیون پدر سوهی
من:هن؟!://
سوهی مگه دخترخالهت نبود؟!
س.ی:چرا دخترخالم هم هست؛ صبرکن بهت میگم
مامان منو سوهی خواهر بودن و سوهی هم دخترخالمه هم دخترعموم حالا فهمیدی؟!
من:اووووو اوکیی حالا فهمیدمم
عاا یه چیز دیگه..
احیانا اون دوتا، یوجین و سانچز..
اونا هم مثل تو بیکارن؟!
س.ی:یونهه..
من، بیکارر، نیستممم
اوکییی؟!:||
من:باشه ببخشید دیگه نمیگم؛ بگو کار اونا چیه؟!
س.ی:پدر یوجین وزیر بود که الان یوجین جاشو گرفته
سانچز رو هم به عنوان مشاورم انتخاب کردم
من:و یه چیز دیگهتر...
مگه نگفتی خوناشاما نمیتونن ذهن بخونن؟!
س.ی:الان برات سواله که جچوری از گذشتت خبر داشته؟!
من:اوهوم
س.ی:متاسفانه این برای منم سواله..
ولی حتما تحقیق میکنم تا بفهمم چطور بوده نگران نباش
من:اون میخواست از شر خانوادش راحت بشه؟!
و کل کره از شر امپراطوری دلسوز؟! منظورش تو بودی؟!
س.ی:سوجین میخواد سلطنت رو داشته باشه چون من از همهشون سن کمتری دارم و اون بزرگترینمونه...
س.ی:(اونم شروع میکنه به خندیدن)خوبه راضی شدم؛ حالا میگم..
از اولین فرزند پدربزرگمون من تنها کسیم که هنوز زندس!
بعدش عموم که یک ساله فوت کرده هست و سوجین و یوجین برای اون خانوادهن
فرزند سوم؛ عمهم که اوناهم دوتا بچه دارن سانچز و میرا
من:عاا همون میرایی که امروز درموردش گفتی؟!
س.ی:اره همون
فرزند چهارم خانواده و آخرینشون جونهیون پدر سوهی
من:هن؟!://
سوهی مگه دخترخالهت نبود؟!
س.ی:چرا دخترخالم هم هست؛ صبرکن بهت میگم
مامان منو سوهی خواهر بودن و سوهی هم دخترخالمه هم دخترعموم حالا فهمیدی؟!
من:اووووو اوکیی حالا فهمیدمم
عاا یه چیز دیگه..
احیانا اون دوتا، یوجین و سانچز..
اونا هم مثل تو بیکارن؟!
س.ی:یونهه..
من، بیکارر، نیستممم
اوکییی؟!:||
من:باشه ببخشید دیگه نمیگم؛ بگو کار اونا چیه؟!
س.ی:پدر یوجین وزیر بود که الان یوجین جاشو گرفته
سانچز رو هم به عنوان مشاورم انتخاب کردم
من:و یه چیز دیگهتر...
مگه نگفتی خوناشاما نمیتونن ذهن بخونن؟!
س.ی:الان برات سواله که جچوری از گذشتت خبر داشته؟!
من:اوهوم
س.ی:متاسفانه این برای منم سواله..
ولی حتما تحقیق میکنم تا بفهمم چطور بوده نگران نباش
من:اون میخواست از شر خانوادش راحت بشه؟!
و کل کره از شر امپراطوری دلسوز؟! منظورش تو بودی؟!
س.ی:سوجین میخواد سلطنت رو داشته باشه چون من از همهشون سن کمتری دارم و اون بزرگترینمونه...
۶۴۴
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.