میگذرد
میگذرد
شبی که با خود میگویی صبح نمیشود
صبح میشود ..
روزی که در حیاط آب بازی مینمایی و آرزو میکنی نگذرد
میگذرد
شبی که مادرت برایت لالایی زمزمه میکند تا در خواب عمیقی فرو بروی و آرزو میکنی که به خواب نروی
میگذرد
شب هایی که تا طلوع خورشید گریه میکنوی
میگذرد
گذراندن وقتهای با ارزش با همدم خود
میگذرد
بوسیدن لبهای یارات ، در حین عشق ورزی
میگذرد
روز هایی که با خود فکر میکنی که وقت داری
فکر میکنی ، هنوز هم میتوانی انجامش دهی
فکر میکنی ، وقتی برای خوشحال بودن داری
میگذرد
همه چیز قبل اینکه بتوانی پلک هایت را از هم باز نمایی
میگذرد دلبند.
{ دست نوشتهی ، شارینا } ۱۴۰۳ , ۹ , ۳۰
شبی که با خود میگویی صبح نمیشود
صبح میشود ..
روزی که در حیاط آب بازی مینمایی و آرزو میکنی نگذرد
میگذرد
شبی که مادرت برایت لالایی زمزمه میکند تا در خواب عمیقی فرو بروی و آرزو میکنی که به خواب نروی
میگذرد
شب هایی که تا طلوع خورشید گریه میکنوی
میگذرد
گذراندن وقتهای با ارزش با همدم خود
میگذرد
بوسیدن لبهای یارات ، در حین عشق ورزی
میگذرد
روز هایی که با خود فکر میکنی که وقت داری
فکر میکنی ، هنوز هم میتوانی انجامش دهی
فکر میکنی ، وقتی برای خوشحال بودن داری
میگذرد
همه چیز قبل اینکه بتوانی پلک هایت را از هم باز نمایی
میگذرد دلبند.
{ دست نوشتهی ، شارینا } ۱۴۰۳ , ۹ , ۳۰
۲.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.