چراغ پیاده رو روشن و خاموش میشد، همه بی توجه از زیرش رد م
چراغ پیادهرو روشن و خاموش میشد، همه بیتوجه از زیرش رد میشدن، روشن، خاموش، روشن، خاموش، انگار دیگه نمیتونست ادامه بده ولی خودشو مجبور به ادامه دادن میکرد، واسه اطرافیانش، اما همه بیتوجه بودن، بعضی وقتها آدم تو زندگیش مثل این چراغ پیادهروعه، تموم شده ولی واسه یه سری از آدمای زندگیش سعی میکنه که تموم نشه، کنارشونه، دوستشون داره، ناقصه ولی از ته دله، اما کسی به ته دل بودن کاری نداره، همه دنبال یه آدم کاملن، اگه ببینن نمیتونی اون چیزی که میخوان رو کامل انجام بدی بهت توجهی نمیکنن، تو همش تلاش میکنی و دستوپا میزنی اما دیده نمیشه، چراغ پیادهرو بعد از کلی زور زدن و تلاش کردن بلاخره خاموش شد، اون از ته دل میخواست دنیای مردم رو روشن کنه اما نتونست....!
۳۷۳
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.