(کپی راضی نیستم)
فیک جدید♕
p1
یک مرد در سئول که کلی بدهی بالا اورده بود و همه دنبالش بودن دختری 18 ساله به نام کیم ات داشت که یک روز یک مافیا به نام جئون جونگ کوک پسری 25 ساله که همه اون رو میشناسن و حتی پلیس ها هم جرعت به دستگیر او ندارند و کل شهر حتی یک بار هم که شده اسم «جئون جونگ کوک» رو شنیده بودند،پدر ات به جئون بدهی سنگینی داشت و جئون بخاطر پس گرفتن پول اش دختر ان مرد را میدزدد،به افراد باندشون دستور داد که کیم ات را گیر بندازند و بهش مواد تزریق کنند و او رو توی زیر زمین روی صندلی ببندند
ویو ات
«یک روز رفته بودم خرید لباس خواب برای خودم، که ناگهان چند مرد من را در یک کوچه تنگ و تاریک گیر انداخند یک پارچه سفید رنگ گذاشت جلوی دماغم که باعث شد بیهوش بشم خیلی ترسیده بودم،بعد از چند ساعت به هوش اومدم و خودم رو روی یک صندلی که دست و پاهام به طناب بهش بسته بود دیدم،اتاق تاریک و همه جا ساکت بود، دهنم با یک پارچه بسته بود،جیغ زدم تا کسی کمکم کنه اما هیچ کس نیومد،۵ دقیقه تمام تقلا کردم سعی کردم خودم رو نجات بدم اما انقدر محکم بسته بودم که نمیتونستم به راحتی فرار کنم،در حال تلاش برای فرار بودم که صدای قدم های سنگینی از راه پله که به بالا اعمارات راه داشت شنیدم،از ترس عرق سرد روی پیشانیم بود سعی کردم ببینم اون کیه...چرا منو اینجا اورده...قصدش از گیر انداخت من چیه..یعنی چی میخواد..که ناگهان🥶😰...»
نظرتون برام مهمه♡
بهم انرژی بدین تا فیک های بیشتری رو باهم بخونیم😊❤️🩹
p1
یک مرد در سئول که کلی بدهی بالا اورده بود و همه دنبالش بودن دختری 18 ساله به نام کیم ات داشت که یک روز یک مافیا به نام جئون جونگ کوک پسری 25 ساله که همه اون رو میشناسن و حتی پلیس ها هم جرعت به دستگیر او ندارند و کل شهر حتی یک بار هم که شده اسم «جئون جونگ کوک» رو شنیده بودند،پدر ات به جئون بدهی سنگینی داشت و جئون بخاطر پس گرفتن پول اش دختر ان مرد را میدزدد،به افراد باندشون دستور داد که کیم ات را گیر بندازند و بهش مواد تزریق کنند و او رو توی زیر زمین روی صندلی ببندند
ویو ات
«یک روز رفته بودم خرید لباس خواب برای خودم، که ناگهان چند مرد من را در یک کوچه تنگ و تاریک گیر انداخند یک پارچه سفید رنگ گذاشت جلوی دماغم که باعث شد بیهوش بشم خیلی ترسیده بودم،بعد از چند ساعت به هوش اومدم و خودم رو روی یک صندلی که دست و پاهام به طناب بهش بسته بود دیدم،اتاق تاریک و همه جا ساکت بود، دهنم با یک پارچه بسته بود،جیغ زدم تا کسی کمکم کنه اما هیچ کس نیومد،۵ دقیقه تمام تقلا کردم سعی کردم خودم رو نجات بدم اما انقدر محکم بسته بودم که نمیتونستم به راحتی فرار کنم،در حال تلاش برای فرار بودم که صدای قدم های سنگینی از راه پله که به بالا اعمارات راه داشت شنیدم،از ترس عرق سرد روی پیشانیم بود سعی کردم ببینم اون کیه...چرا منو اینجا اورده...قصدش از گیر انداخت من چیه..یعنی چی میخواد..که ناگهان🥶😰...»
نظرتون برام مهمه♡
بهم انرژی بدین تا فیک های بیشتری رو باهم بخونیم😊❤️🩹
۱.۹k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.