۵عصر
۵عصر
_سلام سه بیوک ببخشید..حموم بودم..چیکار داری؟
#گروه بچه هارو چک کردی؟..انگار فردا تولد میا عه
همه رو دعوت کرده..حتی استادو
_اون ایکبیری رو دیگه چرا؟(خنده)
#عوفف..نه لباس داریم نه هیچی اینم معلومه میخاد توی باغی جایی بگیره تولدو
_خیلی خب..اصلن من نمیدونم میام یا نه..دلتو خیلی خوش نکن بابام شاید اجازه نده..تازه استاد جئون مگه نگفت تا دوشنبه کنفرانسو بدیم..دقیقا میشه فردای تولد کی وقت میکنه انجام بده؟
#شت..درک اصن گور بابای دانشگاه بابا فوقش ی ترم مردود میشیم
_(خنده) گفتنش راحته اره
حالا تا فردا بهت خبر میدم میام یا نه
#اوکی خدافظ
پایان مکالمه
ساعت ۶:۱۵ صبح
ا/ت
از خواب بیدار شدم ی کراپ سبز کم رنگ با شلوار کتون سفید پوشیدم با ونس سفید..ایپد و جزوه هامو گذاشتم توش موهام هم دم اسبی بالای سرم بستم و ی لیپ گلاس زدم
و رفتم سمت دانشگاه...
بعد دانشگاه سه بیوک رو دیدم که داشت طرفم میدوید
#هی..ا/ت..خبرت قطعی نشد واسه مهمونی؟
_ام..خب بابام اجازه داد ولی کنفرانس جئون رو چیکار کنیم؟؟
#اخه اون خودشم میاد مهمونی یکم درک شعور داشته باشه میفهمه که تولد دوستامون بوده..شاید ی روز دیگه وقت داد
_امیدوارممم
#خب..بریم خرید؟
_همین الان؟
#اره چشه مگه؟
_اوکی..میریم
...
راوی:
بعد از بازار ا/ت ی لباس ساده سفید خرید که از بالای رونش چاک میخورد تا پایین و پشت کمرش بند ها ضربدری به هم وصل شده بودند
و سه بیوک هم ی لباس یاسی دخترونه خرید
...
ساعت ۵:۳۰ بود و ا/ت سه بیوک کم کم داشتن اماده میشدن تا ۸ مهمونی باشن
ا/ت موهاش رو ی شنیون ساده کرد پشت گردنش
ریمل زد تا مژه های بلندش یکم فرم بگیره بعدشم ی رژ صورتی نود روی لباش زد
سه بیوک موهاش رو دم اسبی بسته بود و لخت کرده بود با سایه صورتی کم رنگی که پشت پلک هاش بود
خب خب میرسیم به جئون..انگار اون هم دعوت بود..شاید به خاطر صمیمی بودن بابای میا با بابا ی جئون بود.. خیلی فاصله سنی با دانشجو هاش نداشت فقط چون چند سال جهشی خونده بود الان ی استاد بود
ی کت شلوار مشکی انتخاب کرد و موهاش با ژل بالا زد
عطر تند تیزم زد..که قطعا بوش تا چند ساعت توی مهمونی میمونه
ادامه کامنت ها..
_سلام سه بیوک ببخشید..حموم بودم..چیکار داری؟
#گروه بچه هارو چک کردی؟..انگار فردا تولد میا عه
همه رو دعوت کرده..حتی استادو
_اون ایکبیری رو دیگه چرا؟(خنده)
#عوفف..نه لباس داریم نه هیچی اینم معلومه میخاد توی باغی جایی بگیره تولدو
_خیلی خب..اصلن من نمیدونم میام یا نه..دلتو خیلی خوش نکن بابام شاید اجازه نده..تازه استاد جئون مگه نگفت تا دوشنبه کنفرانسو بدیم..دقیقا میشه فردای تولد کی وقت میکنه انجام بده؟
#شت..درک اصن گور بابای دانشگاه بابا فوقش ی ترم مردود میشیم
_(خنده) گفتنش راحته اره
حالا تا فردا بهت خبر میدم میام یا نه
#اوکی خدافظ
پایان مکالمه
ساعت ۶:۱۵ صبح
ا/ت
از خواب بیدار شدم ی کراپ سبز کم رنگ با شلوار کتون سفید پوشیدم با ونس سفید..ایپد و جزوه هامو گذاشتم توش موهام هم دم اسبی بالای سرم بستم و ی لیپ گلاس زدم
و رفتم سمت دانشگاه...
بعد دانشگاه سه بیوک رو دیدم که داشت طرفم میدوید
#هی..ا/ت..خبرت قطعی نشد واسه مهمونی؟
_ام..خب بابام اجازه داد ولی کنفرانس جئون رو چیکار کنیم؟؟
#اخه اون خودشم میاد مهمونی یکم درک شعور داشته باشه میفهمه که تولد دوستامون بوده..شاید ی روز دیگه وقت داد
_امیدوارممم
#خب..بریم خرید؟
_همین الان؟
#اره چشه مگه؟
_اوکی..میریم
...
راوی:
بعد از بازار ا/ت ی لباس ساده سفید خرید که از بالای رونش چاک میخورد تا پایین و پشت کمرش بند ها ضربدری به هم وصل شده بودند
و سه بیوک هم ی لباس یاسی دخترونه خرید
...
ساعت ۵:۳۰ بود و ا/ت سه بیوک کم کم داشتن اماده میشدن تا ۸ مهمونی باشن
ا/ت موهاش رو ی شنیون ساده کرد پشت گردنش
ریمل زد تا مژه های بلندش یکم فرم بگیره بعدشم ی رژ صورتی نود روی لباش زد
سه بیوک موهاش رو دم اسبی بسته بود و لخت کرده بود با سایه صورتی کم رنگی که پشت پلک هاش بود
خب خب میرسیم به جئون..انگار اون هم دعوت بود..شاید به خاطر صمیمی بودن بابای میا با بابا ی جئون بود.. خیلی فاصله سنی با دانشجو هاش نداشت فقط چون چند سال جهشی خونده بود الان ی استاد بود
ی کت شلوار مشکی انتخاب کرد و موهاش با ژل بالا زد
عطر تند تیزم زد..که قطعا بوش تا چند ساعت توی مهمونی میمونه
ادامه کامنت ها..
۵۶۹
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.