رمان دل بی قرار من🥺❤️پارات 21
نیکا:من برم لباسلمو عوض کنم یک اب پرتقال واسه این خانوم میگیرم و همین دیگه
دیانا:نموخاد
نیکا:چرا واست خوبه عزیزکمممم
دیانا:غرور کن ولی نمیخاد بگیری😑
نیکا:بابا من شوخی کردم
دیانا:عه پس دوتا بگیر یکی برا من یکی برا خودت یکی برای ارسی که داره اینجوری نگام میکنه
نیکا:خوب این که شد سه تا نیم ساعت صبر کن
دیانا:صبر دارم میکنم
دره خونه رو زدن
ارسلان:کیه
پانیذ:من پانیذ خوشگله با ادبو مهربونه😂😂
ارسلان:عه من نمیشناسم بای
پانیذ:عه شوخی کردم پانیذ لوسه اممم😂😂
ارسلان:حالا شد با کی اومدی
پانیذ:میگم ما اومدیم مهمونی دیگه
ارسلان:اره خوب
پانیذ:به نظر من کوچه ازمون پذیرایی کنید خوب درو وا نکردی نیومدم تو ننشتم داری ازم دم به دقیه سوال میپرسی
ارسلان:خا بیا تو
پانیذ:وایستا
ارسلان:ها
پانیذ:باید بیگی چشم بفرما 😁😁😁
ارسلان:ببند پانیذ
نیکا :کیه
ارسلان:پانیذ گوشی گیر اورده ایفونو
پانیذ:میشنوماا
ارسلان:یا ابوفضل تو کی اومدی بالا
پانیذ:میخوای برم دوباره پشت ایفن حرف بزنیم
ارسلان و نیکا:چرا که نه
پانیذ:😑😑😑تو چرا با من سر دنده لجی
ارسلان:همینجوری حرصتو در بیارم😁😁😁😁
پانیذ:ارسلانننننن
ارسلان:حالا حرص نخور برو بشین قهوه بیارم
پانیذ:تنکیو
پانیذ:ارسلان دیانا کو حتما دوباره پر پرش کردی رفته خونه مامانش حااا
اومده بودم ببینمش
ارسلان:حرق نزن باو بالاعه سرش گیج میره
پانیذ:پس این هر روز یک مشکلی داره دیگه یک روز بیماره یک روز سرش گیج میره
ارسلان:خوب فصل هساسیتشه
پانیذ:یادم نبود😁😁😁
اینم رمان ادامه دارد....
دیانا:نموخاد
نیکا:چرا واست خوبه عزیزکمممم
دیانا:غرور کن ولی نمیخاد بگیری😑
نیکا:بابا من شوخی کردم
دیانا:عه پس دوتا بگیر یکی برا من یکی برا خودت یکی برای ارسی که داره اینجوری نگام میکنه
نیکا:خوب این که شد سه تا نیم ساعت صبر کن
دیانا:صبر دارم میکنم
دره خونه رو زدن
ارسلان:کیه
پانیذ:من پانیذ خوشگله با ادبو مهربونه😂😂
ارسلان:عه من نمیشناسم بای
پانیذ:عه شوخی کردم پانیذ لوسه اممم😂😂
ارسلان:حالا شد با کی اومدی
پانیذ:میگم ما اومدیم مهمونی دیگه
ارسلان:اره خوب
پانیذ:به نظر من کوچه ازمون پذیرایی کنید خوب درو وا نکردی نیومدم تو ننشتم داری ازم دم به دقیه سوال میپرسی
ارسلان:خا بیا تو
پانیذ:وایستا
ارسلان:ها
پانیذ:باید بیگی چشم بفرما 😁😁😁
ارسلان:ببند پانیذ
نیکا :کیه
ارسلان:پانیذ گوشی گیر اورده ایفونو
پانیذ:میشنوماا
ارسلان:یا ابوفضل تو کی اومدی بالا
پانیذ:میخوای برم دوباره پشت ایفن حرف بزنیم
ارسلان و نیکا:چرا که نه
پانیذ:😑😑😑تو چرا با من سر دنده لجی
ارسلان:همینجوری حرصتو در بیارم😁😁😁😁
پانیذ:ارسلانننننن
ارسلان:حالا حرص نخور برو بشین قهوه بیارم
پانیذ:تنکیو
پانیذ:ارسلان دیانا کو حتما دوباره پر پرش کردی رفته خونه مامانش حااا
اومده بودم ببینمش
ارسلان:حرق نزن باو بالاعه سرش گیج میره
پانیذ:پس این هر روز یک مشکلی داره دیگه یک روز بیماره یک روز سرش گیج میره
ارسلان:خوب فصل هساسیتشه
پانیذ:یادم نبود😁😁😁
اینم رمان ادامه دارد....
۱۴.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.