معنی میهن (لطفا گذارشم نکنید)
( یعنی خودم بغض کردم وقتی اینو نوشتم)
از زبان راوی:
+ آخه ما چه گناهی کرده بودیم غیر از اینکه همدیگر رو دوست داشتیم
& من با پدربزرگ تو همیشه سر جنگ داشتم
- پدربزرگ خیلی بده که وقتی دشمن داره به گوشه گوشه ی سرزمین مون حمله میکنه ما با خودی درگیر بشیم
& تو حرف نزن دازای همه چیز تقصیر توعه
- این دشمنی شما با خودی یعنی پایمال شدن خون خیلی ها که تو جنگ از دست شون دادیم
& باشه پس حالا که اینطور شد دازای تو دیگه از خون من نیستی برید جنگ بجنگید ببینم از عشق بازم میگید
-/+ باشه بهتون نشون میدیم
چند ماه از اون اتفاق میگذره و چویا و دازای لب مرز در حال جنگیدن بودن وضعیت خیلی بد بود امیدی نبود همه می دونستن که این سنگر فردا زیر آتیش میره چویا و دازای کنارهم در حال استراحت بودن ولی تفگ به دست تو حالت آماده باش بودن
- چویا چرا تو فکری عزیزم
+ امیدی به بازگشت نیست نه
- نمیدونم
+ ببخشید بخاطر من بود که توهم اومدی به جنگ کاشکی هیچ وقت باهام نمی اومدی
- که چی؟ زنده بمونم بدون تو که چی بشه
اون زندگی برام از مرگ بدتره
+ دازای به نظر تو میهن یعنی چی ؟
- نظر بقیه رو نمی دونم ولی جایی که تو نفس میکشی اونجا میهن منه
+ منم همینطور جایی که تو نفس میکشی و جنگی اونجا نیست
فردای اون روز اون سنگر مرزی به آتیش کشیده شد خیلی ها مردن چندین نفر هم با دازای و چویا توسط دشمن اسیر شدن همه تو پادگان دشمن کشته شدن و دازای و چویا تنها کسایی بودن که هنوز کشته نشده بودن که ژنرال دشمن به اون پادگان اومد جلوی چویا و دازای
^ پس شما زوج عاشق تو جنگید یکی از خاندان ناکاهارا و یکی از خاندان اوسامو بزرگترین خاندان های ژاپن که دشمن خونی هم اند چه خنده دار
- خیلی چیزا هستن که درکش واسه خیلیا سخته
^ حرف زدن بسته هردو شون رو بکشید
ژنرال رفت سرباز ها از هردو طرف اونها رو محاصره کردند چویا و دازای همدیگر رو بغل کردن به هردوشون یه گلوله خورد که با صدای آژیر همه رفتن چند دقیقه گذشت چویا و دازای در لحظات پایانی خود بودن که دازای گفت
-چو... چویا
+ ب..بله
- من....یه رویا ...دیدم
+ چی
- دیدم....که ...دیگه... هیچ جنگی نیست ...ما تو یه باغ پر از...گل زندگی می کنیم....همه... خوشحال و خوشبختن ....ما دوتا بچه داریم که دارن تو باغ باهم بازی میکنن ...
+ و ما هم نگاشون میکنیم
- اونا گل های باغ و می چینن
+ چه ....رویای ....قشنگی
- چویا
+ دازای
-/+ دوست دارم
همه چیز در یک لحظه با یک بوسه تمام شد اما آن دو نفر در یک دنیای دیگر خوشبخت و خوشحال شدن و به آرزوشون رسیدن
پایان ❤️
از زبان راوی:
+ آخه ما چه گناهی کرده بودیم غیر از اینکه همدیگر رو دوست داشتیم
& من با پدربزرگ تو همیشه سر جنگ داشتم
- پدربزرگ خیلی بده که وقتی دشمن داره به گوشه گوشه ی سرزمین مون حمله میکنه ما با خودی درگیر بشیم
& تو حرف نزن دازای همه چیز تقصیر توعه
- این دشمنی شما با خودی یعنی پایمال شدن خون خیلی ها که تو جنگ از دست شون دادیم
& باشه پس حالا که اینطور شد دازای تو دیگه از خون من نیستی برید جنگ بجنگید ببینم از عشق بازم میگید
-/+ باشه بهتون نشون میدیم
چند ماه از اون اتفاق میگذره و چویا و دازای لب مرز در حال جنگیدن بودن وضعیت خیلی بد بود امیدی نبود همه می دونستن که این سنگر فردا زیر آتیش میره چویا و دازای کنارهم در حال استراحت بودن ولی تفگ به دست تو حالت آماده باش بودن
- چویا چرا تو فکری عزیزم
+ امیدی به بازگشت نیست نه
- نمیدونم
+ ببخشید بخاطر من بود که توهم اومدی به جنگ کاشکی هیچ وقت باهام نمی اومدی
- که چی؟ زنده بمونم بدون تو که چی بشه
اون زندگی برام از مرگ بدتره
+ دازای به نظر تو میهن یعنی چی ؟
- نظر بقیه رو نمی دونم ولی جایی که تو نفس میکشی اونجا میهن منه
+ منم همینطور جایی که تو نفس میکشی و جنگی اونجا نیست
فردای اون روز اون سنگر مرزی به آتیش کشیده شد خیلی ها مردن چندین نفر هم با دازای و چویا توسط دشمن اسیر شدن همه تو پادگان دشمن کشته شدن و دازای و چویا تنها کسایی بودن که هنوز کشته نشده بودن که ژنرال دشمن به اون پادگان اومد جلوی چویا و دازای
^ پس شما زوج عاشق تو جنگید یکی از خاندان ناکاهارا و یکی از خاندان اوسامو بزرگترین خاندان های ژاپن که دشمن خونی هم اند چه خنده دار
- خیلی چیزا هستن که درکش واسه خیلیا سخته
^ حرف زدن بسته هردو شون رو بکشید
ژنرال رفت سرباز ها از هردو طرف اونها رو محاصره کردند چویا و دازای همدیگر رو بغل کردن به هردوشون یه گلوله خورد که با صدای آژیر همه رفتن چند دقیقه گذشت چویا و دازای در لحظات پایانی خود بودن که دازای گفت
-چو... چویا
+ ب..بله
- من....یه رویا ...دیدم
+ چی
- دیدم....که ...دیگه... هیچ جنگی نیست ...ما تو یه باغ پر از...گل زندگی می کنیم....همه... خوشحال و خوشبختن ....ما دوتا بچه داریم که دارن تو باغ باهم بازی میکنن ...
+ و ما هم نگاشون میکنیم
- اونا گل های باغ و می چینن
+ چه ....رویای ....قشنگی
- چویا
+ دازای
-/+ دوست دارم
همه چیز در یک لحظه با یک بوسه تمام شد اما آن دو نفر در یک دنیای دیگر خوشبخت و خوشحال شدن و به آرزوشون رسیدن
پایان ❤️
۴.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.