عشق سیاه
ادامه ی فصل۷
کلارا : اوه باشه حتماً
لی جون از اتاق خارج میشه و به سمت یی جونگ میره و بهش میگه که بره پیش کلارا
یی جونگ وارد اتاق کلارا میشه و کمک میکنه کلارا بشینه
کلارا : خب چی می خواستید بگید
یی جونگ: فک میکردم جای بهتری بتونم اینو بهت بگم اما من می خوام به چشم یه دوست به من نگاه کنی
میشه؟
کلارا : من مشکلی ندارم😁
یی جونگ: اوه فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنی
به هر حال خوشحالم کردی
ممنون.
کلارا: خواهش میکنم
یی جونگ:من میرم تو هم یکم استراحت کن
دکتر گفت فردا دوباره برای معاینه میاد
کلارا: باشه
صبح روز بعد........
ویو کلارا.....
چشمام و باز کردم و وقتی چشمام به نور عادت کرد با صحنه ای که دیدم به زور خودمو نگه داشته بودم نخندم
لی جون کنار من خوابش برده بود
مامانم و سوزی هم رو به روی تخت خوابشون برده بود یی جونگ هم روی لی جون لم داده بود
یه دفعه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و دستم و گذاشتم رو دلم و بلند بلند خندیدم
باید قیافه هاشون و میدیدین با خنده ی من همشون ۲ متر پریدن هوا که باعث شد خنده ی من شدت بگیره نزدیک بود از حال برم که زنگ در خورد
دکتر بود
اومده بود منو معاینه کنه
دکتر: به به کلارا خانم حالتون خوبه
( کلارا به دکترشون میگه عمو چارلی)
کلارا: اوه عمو چارلی بی خیال شما دیگه نه میدونی که من بدم میاد اینجوری لوسم کنن
دکتر: حالا کی خواست لوست کنه؟ دارم میپرسم حالت خوبه یا نه؟
کلارا: اممم خودم که فکر میکنم خوب شده باشم اه فکر نمیکردم بدنم اینقدر ضعیف باشه
دکتر: همه ی دخترا بدنشون ضعیفه
کلارا به اینجور چیزا باور نداره و به همین خاطر داد زد و گفت:« عمو چارلییییییییی»
دکتر:ببخشید
حالا اجازه میدی معاینت کنم ؟
کلارا : بفرمایید
همه با قیافه هایی کنجکاو به دکتر نگاه میکردن
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه دکتر گفت:
حالش کاملاً خوبه و سرم رو از دست کلارا در آورد
و گفت فقط امروز نباید زیاد استرس بهشون وارد بشه
کارن،سوزی،یی جونگ و لی جون: باشه حتماً
دکتر: من دیگه میرم خسته نباشید
سوزی : همچنین
کلارا: خداحافظ عمو چارلی
کارن : ممنون
و دکتر میره
همه از اتاق میرن بیرون بجز لی جون
لی جون میره کنار کلارا و بهش میگه:« امم امروز میتونی بیای دانش کده؟»
کلارا:« آره بابا مشکلی نیست من خوبم.»
لی جون: باشه پس لباست و بپوش بیا بریم
کلارا: امم نه من خودم میام شما برین
لی جون: همین که گفتم حرفی هم نباشه
و بدون اینکه اجازه بده کلارا حرفی بزنه از اتاق خارج میشه
ویو کلارا......
می خواستم خودم تنها برم مدرسه ولی لی جون اصلأ نذاشت حرف بزنم
ادامه پست بعد...
لایکا بره بالا جیگرام
کلارا : اوه باشه حتماً
لی جون از اتاق خارج میشه و به سمت یی جونگ میره و بهش میگه که بره پیش کلارا
یی جونگ وارد اتاق کلارا میشه و کمک میکنه کلارا بشینه
کلارا : خب چی می خواستید بگید
یی جونگ: فک میکردم جای بهتری بتونم اینو بهت بگم اما من می خوام به چشم یه دوست به من نگاه کنی
میشه؟
کلارا : من مشکلی ندارم😁
یی جونگ: اوه فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنی
به هر حال خوشحالم کردی
ممنون.
کلارا: خواهش میکنم
یی جونگ:من میرم تو هم یکم استراحت کن
دکتر گفت فردا دوباره برای معاینه میاد
کلارا: باشه
صبح روز بعد........
ویو کلارا.....
چشمام و باز کردم و وقتی چشمام به نور عادت کرد با صحنه ای که دیدم به زور خودمو نگه داشته بودم نخندم
لی جون کنار من خوابش برده بود
مامانم و سوزی هم رو به روی تخت خوابشون برده بود یی جونگ هم روی لی جون لم داده بود
یه دفعه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و دستم و گذاشتم رو دلم و بلند بلند خندیدم
باید قیافه هاشون و میدیدین با خنده ی من همشون ۲ متر پریدن هوا که باعث شد خنده ی من شدت بگیره نزدیک بود از حال برم که زنگ در خورد
دکتر بود
اومده بود منو معاینه کنه
دکتر: به به کلارا خانم حالتون خوبه
( کلارا به دکترشون میگه عمو چارلی)
کلارا: اوه عمو چارلی بی خیال شما دیگه نه میدونی که من بدم میاد اینجوری لوسم کنن
دکتر: حالا کی خواست لوست کنه؟ دارم میپرسم حالت خوبه یا نه؟
کلارا: اممم خودم که فکر میکنم خوب شده باشم اه فکر نمیکردم بدنم اینقدر ضعیف باشه
دکتر: همه ی دخترا بدنشون ضعیفه
کلارا به اینجور چیزا باور نداره و به همین خاطر داد زد و گفت:« عمو چارلییییییییی»
دکتر:ببخشید
حالا اجازه میدی معاینت کنم ؟
کلارا : بفرمایید
همه با قیافه هایی کنجکاو به دکتر نگاه میکردن
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه دکتر گفت:
حالش کاملاً خوبه و سرم رو از دست کلارا در آورد
و گفت فقط امروز نباید زیاد استرس بهشون وارد بشه
کارن،سوزی،یی جونگ و لی جون: باشه حتماً
دکتر: من دیگه میرم خسته نباشید
سوزی : همچنین
کلارا: خداحافظ عمو چارلی
کارن : ممنون
و دکتر میره
همه از اتاق میرن بیرون بجز لی جون
لی جون میره کنار کلارا و بهش میگه:« امم امروز میتونی بیای دانش کده؟»
کلارا:« آره بابا مشکلی نیست من خوبم.»
لی جون: باشه پس لباست و بپوش بیا بریم
کلارا: امم نه من خودم میام شما برین
لی جون: همین که گفتم حرفی هم نباشه
و بدون اینکه اجازه بده کلارا حرفی بزنه از اتاق خارج میشه
ویو کلارا......
می خواستم خودم تنها برم مدرسه ولی لی جون اصلأ نذاشت حرف بزنم
ادامه پست بعد...
لایکا بره بالا جیگرام
۶.۲k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.