-
-
بیقراری هایِ دلم پایان ندارد
بسانِ رودخانهای در تلاطم و
بسانِ جادهای متروک و بیمسافرم ..
نداشتنت درد استُ
بر گلویِ واژه ها زخم میزند
نفسم می گیرد ..
اینجا من هستمُ
دلی بیقرار
حالی آشوب
و غمی که مرا تنگ در آغوش گرفته ..
ای آبیِ رویایی،
میشود به خدا بگویی پادرمیانی کند؟
میشود برای آرامشم پیش قدم شوی؟
میشود بیایی...؟...
بیقراری هایِ دلم پایان ندارد
بسانِ رودخانهای در تلاطم و
بسانِ جادهای متروک و بیمسافرم ..
نداشتنت درد استُ
بر گلویِ واژه ها زخم میزند
نفسم می گیرد ..
اینجا من هستمُ
دلی بیقرار
حالی آشوب
و غمی که مرا تنگ در آغوش گرفته ..
ای آبیِ رویایی،
میشود به خدا بگویی پادرمیانی کند؟
میشود برای آرامشم پیش قدم شوی؟
میشود بیایی...؟...
۷.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱