فیک زخم پارت هفتم
خب که چی ، مثلا میخوای چیکار کنی؟
فک میکنی منتظر چنین لحظه ای بودم؟ اگه واقعا عاشقم هستی چرا با اذیت کردن من لذت میبری؟
_بچه زر مفت نزن بزار کارمو کنم...
اونو رو تخت هل داد ، اول لباسای خودشو در آورد بعد دکمه های پیراهن جئون رو باز کرد و پیراهنش پرت کرد اونور...
با دستای دراز و کشیدش به کمر باریک و گردنش دست میزد، یه دفه اونو به خودش نزدیک کرد و لباشو محکم بهش چسبوند و طعمشو به خوبی حس کرد
_میدونی بیشتر چی بهم حس خوبی میده؟
وقتی که با زنجیر پاتو بستم و با نگاه کردنت تعلقت به خودم و اینجا، رو حس کنم...
-پس چرا اینکارو نمیکنی؟
با شنیدن رضایت جئون تعجب کرد!..
_ فک کنم هور... شدی نه؟
کیم میتونی زودتر کارتو شروع کنی حرف نزن و ادامه بده....
انگشتاشو روی رونای جئون میکشید،
دستاشو به دیوار چسبوند و گردنشو مکید...
-لطفا ادامه نده، فکر کنم سیر شده باشی...
_نه نه کوچولو من به همین راحتی دست بر نمیدارم
اونقد لباشو گاز گرفت که از جئون خون اومد..
_اوه چقد خوب اثر من رو بدنته، لذت بخش نیس؟
-تو منو به خاطر بدنم دوس داری کیم؟
_ چقد باهوشی بچه!!!(زیر لبش گفت)
-نشنیدم چی گفتی
_بیا دربارش صحبت نکنیم تو زیادی خوشمزه ای بچه!!!
کیم اونو روی روناش گذاشت بعد از سرش گرفت و تا جایی که تونست...
_نمیتونستم خودمو کنترل کنم باید حست میکردم
همینطوری که میخواست ادامه بده....
قربان، منتظرتونن
_هوی احمق ، ادب یادت ندادن؟ نمیتونی در بزنی؟
ببخشید
_گمشو، الان میام
....
_خب بچه جان یه چن دیقه فرصت بده ، یکم بعد میام....
* وقتی بدن بی نقص و سفیدشو نگاه میکرد هر لحظه گرسنه تر میشد....
فک میکنی منتظر چنین لحظه ای بودم؟ اگه واقعا عاشقم هستی چرا با اذیت کردن من لذت میبری؟
_بچه زر مفت نزن بزار کارمو کنم...
اونو رو تخت هل داد ، اول لباسای خودشو در آورد بعد دکمه های پیراهن جئون رو باز کرد و پیراهنش پرت کرد اونور...
با دستای دراز و کشیدش به کمر باریک و گردنش دست میزد، یه دفه اونو به خودش نزدیک کرد و لباشو محکم بهش چسبوند و طعمشو به خوبی حس کرد
_میدونی بیشتر چی بهم حس خوبی میده؟
وقتی که با زنجیر پاتو بستم و با نگاه کردنت تعلقت به خودم و اینجا، رو حس کنم...
-پس چرا اینکارو نمیکنی؟
با شنیدن رضایت جئون تعجب کرد!..
_ فک کنم هور... شدی نه؟
کیم میتونی زودتر کارتو شروع کنی حرف نزن و ادامه بده....
انگشتاشو روی رونای جئون میکشید،
دستاشو به دیوار چسبوند و گردنشو مکید...
-لطفا ادامه نده، فکر کنم سیر شده باشی...
_نه نه کوچولو من به همین راحتی دست بر نمیدارم
اونقد لباشو گاز گرفت که از جئون خون اومد..
_اوه چقد خوب اثر من رو بدنته، لذت بخش نیس؟
-تو منو به خاطر بدنم دوس داری کیم؟
_ چقد باهوشی بچه!!!(زیر لبش گفت)
-نشنیدم چی گفتی
_بیا دربارش صحبت نکنیم تو زیادی خوشمزه ای بچه!!!
کیم اونو روی روناش گذاشت بعد از سرش گرفت و تا جایی که تونست...
_نمیتونستم خودمو کنترل کنم باید حست میکردم
همینطوری که میخواست ادامه بده....
قربان، منتظرتونن
_هوی احمق ، ادب یادت ندادن؟ نمیتونی در بزنی؟
ببخشید
_گمشو، الان میام
....
_خب بچه جان یه چن دیقه فرصت بده ، یکم بعد میام....
* وقتی بدن بی نقص و سفیدشو نگاه میکرد هر لحظه گرسنه تر میشد....
۷۴۴
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.