فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:87
.............................................................
کره شمالی/
سمت کشوی میز رفت و سریع جعبه کوچکی که اون روز توجه شو به خودش جلب کرده بود رو بیرون آورد جعبه سیاه رنگی بود جعبه رو از قبل باز کرده بود یه دستبند نقره ای که با طلا روش کار شده بود داخل جعبه بود و متوجه دوربین کوچکی که داخلش بود شده بود سعی کرد دوربین رو از دستبند جدا کنه و بله موفق هم شد!
سریع دوربین رو روی میز گذاشت و ساعتی که جیمین ساخته بود و جنی اون رو دزدیده بود و مطمئن بود جیمین خیلی روش حساسه و حاضر نبود حتی یه دقیقه هم به کسی بدتش
ساعت رو روشن کرد و با کمک ساعت تونست بفهمه چه کسی دوربین رو گذاشته اما اون باور نمیکرد که همچین کسی اینکارو انجام بده! از اولشم یه حدسایی میزد ولی باورش سخت بود! دوربین و ساعت رو سریع توی کشو برگردوند صدای در خبر از برگشتن تهیونگ میداد
جنی لباساشو مرتب کرد و از اتاق رفت بیرون
جنی: برگشتی؟!
تهیونگ:نه هنوز تو مغازه م
جنی: اینارو ولش بستنی خریدی ؟!
تهیونگ: ها آره بیا بگیرش
تهیونگ برای جنی بستنی شکلاتی خریده بود جنی ازش گرفت و رفت روی کاناپه نشست و مشغول خوردن بستنیش بود آخراش بود که با حرف تهیونگ متعجب شد ولی خودشو جمع کرد
تهیونگ: چه چیزی رو مخفی میکنی؟!
جنی: ها؟! منظورت چیه
تهیونگ: تا جایی که میدونم کسی که تنها ۲۰یا شایدم۱۰روزه بارداره اینجوری هوس غذا و خوراکی نمیکنه!
جنی:خودتم میدونی من با همه متفاوتم الانم بجای این چرت بازیا بیا ببرم تو اتاق
تهیونگ: خودت پا داری دیگه
جنی: من نگفتم که توله ت میگه
تهیونگ: توله ؟! سگ که نیس آدمه بخدا!
جنی: هرچی دوست داشته باشم بهش میگم زودباش منو ببر
تهیونگ جنی رو برد تو اتاق بعد کلی دعوا و زورگویی جنی خوابش برد و تهیونگ خسته بود چون جنی نمیذاشت امشب رو رو تخت بخوابه رفت و روی کاناپه پذیرایی خودشو جا داد
تهیونگ: فاک پدرمم بهم زور نگفته بعد این دردسر حتی نمیتونم رو حرفش حرف بزنم!
ولی خداییش کیوته نه؟! نه بابا کیوت کجا بود واییی بچه به من میره؟! پسره اسمشو چی بذارم؟! سوبین! یونجون؟
سویونگ: نخوابیدی؟!
تهیونگ ترسید و هین بلندی کشید
سویونگ: زهرمار *داد*
تهیونگ: تو خودت چرا بیداری؟! نکنه دوست پسر داری؟!
سویونگ: میزنم لهت میکنما اصن آره دارم به تو ربطی داره؟!
تهیونگ: خاک تو سر اون بدبختی که با توئه
سویونگ: از همین الان برای بچه ت ناراحتم که همچین پدری داره
تهیونگ: پدر به این جذابی
سویونگ: آخ آخ من غش کردم
تهیونگ: نمیری یوقت
سویونگ انگشت وسطشو برای تهیونگ بالا آورد و رفت تو آشپزخونه تا آب بخوره
تهیونگ: بی ادب بیشور
پارت:87
.............................................................
کره شمالی/
سمت کشوی میز رفت و سریع جعبه کوچکی که اون روز توجه شو به خودش جلب کرده بود رو بیرون آورد جعبه سیاه رنگی بود جعبه رو از قبل باز کرده بود یه دستبند نقره ای که با طلا روش کار شده بود داخل جعبه بود و متوجه دوربین کوچکی که داخلش بود شده بود سعی کرد دوربین رو از دستبند جدا کنه و بله موفق هم شد!
سریع دوربین رو روی میز گذاشت و ساعتی که جیمین ساخته بود و جنی اون رو دزدیده بود و مطمئن بود جیمین خیلی روش حساسه و حاضر نبود حتی یه دقیقه هم به کسی بدتش
ساعت رو روشن کرد و با کمک ساعت تونست بفهمه چه کسی دوربین رو گذاشته اما اون باور نمیکرد که همچین کسی اینکارو انجام بده! از اولشم یه حدسایی میزد ولی باورش سخت بود! دوربین و ساعت رو سریع توی کشو برگردوند صدای در خبر از برگشتن تهیونگ میداد
جنی لباساشو مرتب کرد و از اتاق رفت بیرون
جنی: برگشتی؟!
تهیونگ:نه هنوز تو مغازه م
جنی: اینارو ولش بستنی خریدی ؟!
تهیونگ: ها آره بیا بگیرش
تهیونگ برای جنی بستنی شکلاتی خریده بود جنی ازش گرفت و رفت روی کاناپه نشست و مشغول خوردن بستنیش بود آخراش بود که با حرف تهیونگ متعجب شد ولی خودشو جمع کرد
تهیونگ: چه چیزی رو مخفی میکنی؟!
جنی: ها؟! منظورت چیه
تهیونگ: تا جایی که میدونم کسی که تنها ۲۰یا شایدم۱۰روزه بارداره اینجوری هوس غذا و خوراکی نمیکنه!
جنی:خودتم میدونی من با همه متفاوتم الانم بجای این چرت بازیا بیا ببرم تو اتاق
تهیونگ: خودت پا داری دیگه
جنی: من نگفتم که توله ت میگه
تهیونگ: توله ؟! سگ که نیس آدمه بخدا!
جنی: هرچی دوست داشته باشم بهش میگم زودباش منو ببر
تهیونگ جنی رو برد تو اتاق بعد کلی دعوا و زورگویی جنی خوابش برد و تهیونگ خسته بود چون جنی نمیذاشت امشب رو رو تخت بخوابه رفت و روی کاناپه پذیرایی خودشو جا داد
تهیونگ: فاک پدرمم بهم زور نگفته بعد این دردسر حتی نمیتونم رو حرفش حرف بزنم!
ولی خداییش کیوته نه؟! نه بابا کیوت کجا بود واییی بچه به من میره؟! پسره اسمشو چی بذارم؟! سوبین! یونجون؟
سویونگ: نخوابیدی؟!
تهیونگ ترسید و هین بلندی کشید
سویونگ: زهرمار *داد*
تهیونگ: تو خودت چرا بیداری؟! نکنه دوست پسر داری؟!
سویونگ: میزنم لهت میکنما اصن آره دارم به تو ربطی داره؟!
تهیونگ: خاک تو سر اون بدبختی که با توئه
سویونگ: از همین الان برای بچه ت ناراحتم که همچین پدری داره
تهیونگ: پدر به این جذابی
سویونگ: آخ آخ من غش کردم
تهیونگ: نمیری یوقت
سویونگ انگشت وسطشو برای تهیونگ بالا آورد و رفت تو آشپزخونه تا آب بخوره
تهیونگ: بی ادب بیشور
۶.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.