^Doona!^
^Doona!^
Part10
چقدر ترسناکش کردم یه دفعه😶💔
ــــــــــــــــــ
بخاطر اینکه چشماش پر از اشک شده بود و هرلحظه ممکن بود از چشماش سرازیر بشه دلش براش سوخت و چاره ای نداشت جز اینکه......
_هی نزار اشکات بیاد من هنوزم با گریت گریم میگیره قبول یه شانس دیگه بهت میدم ولیــــــ.....
دستشو از توی دستاش در اورد و دستشو به طرف پشت سرش برد و محکم زد پس کله اش
_ولی اگه یه بار دیگه همچین غلطی کنی خودم میکشمت ولی چجوری به اعضا بگیم
=بعدا بهشون میگیم فعلن زوده
_ باشه میشه بریم خیلی خستــــ.....
با حلقه شدن دستای هیونجین دور کمرش و بردن سرش توی گودی گردنش نزاشت ادامه ی حرفشو بگه
=چرا که نه حتمن میریم دوست دخترم خستس ولی بزار یکم اینطوری بمونیم
_باشع ولی من هنوزم قهرم
=چیکار کنم از دلت در بیاد
_نمی دونم
=آها فهمیدم
سرشو نزدیک صورتش اورد و بوسه ای کوتاه ولی عمیق به لب هاش زد
=حالا بخشیدی خانوم هوانگ
_آره آره بخشیدم
قشنگ حس میکرد که لپاش سرخ شده
=دونا خجالتی بریم دیگه
_ها...بریم...بریم
دوتایی از در کمپانی بیرون زدن
(وسط راه)
دست تو دست هم داشتن مسیر پیدا رو رو طی میکردن و سکوت عجیبی بینشون بود ولی دونا این سکوت رو میشکنه
_هیون بیا تا اون صندلیه مسابقه بدیم
=آخ خستم
_چی؟ هیون هیون کجا رفتی
صدایی از روبه روش شنید
=تونستی بیا منو بگیر پرنسس کوچولو
_عه اینطوریه آقای جر زن
بعد از موش و گربه بازی
خسته توی بغل هم روی صندلی نشسته بودن
_الان که فکر میکنم میبینم فکر احمقانه ای بود که بهت گفتم مسابقه بدیم ولی مسابقه نبود موش و گربه بازی کردیم
هی خوابیدی
=نه فقط دلم یه چیزی میخواد
_چی؟
=بوسه ای که تو آغازش کنی
_شاعر شدی یا واقعن موقعه دوییدن مغزت تکون خورده
=مسخره نباش خیلی وقته طعمشونو نچشیدم
_خب من چیکار میتونم برات انجام بدم اینجا ممکنه یکی از این استاکرا باشن و عکسمونو پخش کنن زندگیمون نابود
میشه بهتره بریم توی خوابگاه این کارو انجام بدیم
_هیونجین ساعت یازده و نیمه بلند شوو
الان بریم سوال پیچمون میکنن که داشتیم چیکار میکردیم
=بریم
(دم در خوابگاه)
_وایی چرا زنگ میزنم جواب نمیدن
لینو:تا نگین داشتین چیکار میکردین در باز نمیشه
_آیش بی فانوسا درو باز کنین
لینو: نـــــــ....
با حرکتی از سمت دونا درو باز کرد
درسته انگشت وسط رو با هیونجین بالا اورده بودن
بعد از اینکه از پله ها بالا اومدن یه راست به سمت اتاقشون رفتن و خوابیدن
ساعت 1:۳٠ دقیقه شب
دوباره همون کابوس رو دید افتاد توی آب یه غریبه اسمش رو صدا زد و به ته اقیانوس میره و............
Part10
چقدر ترسناکش کردم یه دفعه😶💔
ــــــــــــــــــ
بخاطر اینکه چشماش پر از اشک شده بود و هرلحظه ممکن بود از چشماش سرازیر بشه دلش براش سوخت و چاره ای نداشت جز اینکه......
_هی نزار اشکات بیاد من هنوزم با گریت گریم میگیره قبول یه شانس دیگه بهت میدم ولیــــــ.....
دستشو از توی دستاش در اورد و دستشو به طرف پشت سرش برد و محکم زد پس کله اش
_ولی اگه یه بار دیگه همچین غلطی کنی خودم میکشمت ولی چجوری به اعضا بگیم
=بعدا بهشون میگیم فعلن زوده
_ باشه میشه بریم خیلی خستــــ.....
با حلقه شدن دستای هیونجین دور کمرش و بردن سرش توی گودی گردنش نزاشت ادامه ی حرفشو بگه
=چرا که نه حتمن میریم دوست دخترم خستس ولی بزار یکم اینطوری بمونیم
_باشع ولی من هنوزم قهرم
=چیکار کنم از دلت در بیاد
_نمی دونم
=آها فهمیدم
سرشو نزدیک صورتش اورد و بوسه ای کوتاه ولی عمیق به لب هاش زد
=حالا بخشیدی خانوم هوانگ
_آره آره بخشیدم
قشنگ حس میکرد که لپاش سرخ شده
=دونا خجالتی بریم دیگه
_ها...بریم...بریم
دوتایی از در کمپانی بیرون زدن
(وسط راه)
دست تو دست هم داشتن مسیر پیدا رو رو طی میکردن و سکوت عجیبی بینشون بود ولی دونا این سکوت رو میشکنه
_هیون بیا تا اون صندلیه مسابقه بدیم
=آخ خستم
_چی؟ هیون هیون کجا رفتی
صدایی از روبه روش شنید
=تونستی بیا منو بگیر پرنسس کوچولو
_عه اینطوریه آقای جر زن
بعد از موش و گربه بازی
خسته توی بغل هم روی صندلی نشسته بودن
_الان که فکر میکنم میبینم فکر احمقانه ای بود که بهت گفتم مسابقه بدیم ولی مسابقه نبود موش و گربه بازی کردیم
هی خوابیدی
=نه فقط دلم یه چیزی میخواد
_چی؟
=بوسه ای که تو آغازش کنی
_شاعر شدی یا واقعن موقعه دوییدن مغزت تکون خورده
=مسخره نباش خیلی وقته طعمشونو نچشیدم
_خب من چیکار میتونم برات انجام بدم اینجا ممکنه یکی از این استاکرا باشن و عکسمونو پخش کنن زندگیمون نابود
میشه بهتره بریم توی خوابگاه این کارو انجام بدیم
_هیونجین ساعت یازده و نیمه بلند شوو
الان بریم سوال پیچمون میکنن که داشتیم چیکار میکردیم
=بریم
(دم در خوابگاه)
_وایی چرا زنگ میزنم جواب نمیدن
لینو:تا نگین داشتین چیکار میکردین در باز نمیشه
_آیش بی فانوسا درو باز کنین
لینو: نـــــــ....
با حرکتی از سمت دونا درو باز کرد
درسته انگشت وسط رو با هیونجین بالا اورده بودن
بعد از اینکه از پله ها بالا اومدن یه راست به سمت اتاقشون رفتن و خوابیدن
ساعت 1:۳٠ دقیقه شب
دوباره همون کابوس رو دید افتاد توی آب یه غریبه اسمش رو صدا زد و به ته اقیانوس میره و............
۸۰۹
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.