فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:69
.............................................................
کره شمالی عمارت/
تهیونگ/
تهیونگ: احمق قشنگ آدمو با خاک یکسان میکنه پررو.. پدرتو..
جیسو: چته تو ؟!
تهیونگ: عا هیچی
جیسو: باز کدوم بدبختیو نفرین میکردی
تهیونگ: هی مهم نیست راستی کانگ هی و جین کی میان؟!
جیسو: نمیدونم شاید بعدازظهر
دایون: من میرم تو اتاقم!
دایون از روی مبل بلند شد چند وقتی بود که احساس بدی پیدا کرده بود اون خیلی خوب میدونست هیچ وقت نمیتونه با کانگ هی باشه و مطمئن بود از این ماموریت خطرناک جون سالم بدر نمیبرد
جیسو: کوک و جیمین برنگشتن؟!
تهیونگ از کی رفتن؟!
جیسو: خب دو ساعتی میشه!
تهیونگ: بهرحال دفن کردن جسد کار آسونی نیست
جیسو: تو قرار نبود بری؟!
تهیونگ: الان میرم زود برمیگردم
جیسو: اوکی
تهیونگ رفت بیرون اون امروز با شخصی مهم قرار داشت و قطعا بازم به جنی کیم مربوط بود؛! جنی فک میکرد تهیونگ بعد از اون شرط و خوابیدن باهاش دست از سرش ورمیداره اما بیخبر از جهنم جدیدی که واردش شده بود! به محل ملاقات رسید پارک نسبتاً بزرگی بود با دیدن دو فرد که کنار هم ایستاده بودن و از قیافشون معلوم بود که کلافه شدن سمتشون قدم برداشت
تهیونگ: سلام!
دو مرد با دیدن تهیونگ برگشتن هردو مرد کره ای بودن و یکی از اون ها دستشو سمت تهیونگ دراز کرد
یونگی: او کیم مدت زیادیه همو ندیدیم!
تهیونگ: او آره دلم برات تنگ شده بود
هوسوک: منم اینجا ما!
تهیونگ: او سلام خوبی هوپی؟!
هوسوک: ممنونم
یونگی: چیه اتفاقی افتاده که تو رو به اینجا کشونده؟!
تهیونگ: یه ماموریت
یونگی: بیخیال خسته نشدی؟!
تهیونگ: شغلیه که انتخاب کردم راستی خودت میدونی که چرا بهت گفتم باید ببینمت!
یونگی: مرد فقط بیخیالش شو! چرا میخوای اون کارو انجام بدی؟!
تهیونگ: میدونی چقدر سخته کسی که ازش متنفری باهات داخل یه خونه و دقیقا اتاقش روبه روی اتاقته چقد سخته؟!
یونگی: خب نقشه ت چیه؟!
.......
جنی: لیسا! میگم
لیسا: خب؟!
جنی: جدیدا زیاد دور و بر کوکی یکی میفهمه ها!
لیسا: ها؟! آها اوکی
جنی: ایی شلمغز مهم نیست میگم میخوام موهامو رنگ کنم!
لیسا: من هی میگم یه چیزیت شده تو تا جایی که یادمه از همه اونایی که موهاشونو رنگ میکردن متنفر بودی!
جنی: اینارو ولش یانگ فردا میاد اینجا
لیسا: واقعا؟!
جنی: آره امروز صبح بهم گفت
لیسا: خوبه روزی ۲ساعت میدیدمت دیگه اونم نمیبینمت
جنی: هی بیخیال اون فقط واسه چندروزی میاد!
لیسا: خب دیگه تموم شدم برم ببینم رزی چیکارا میکنه
جنی: منم میرم یسر به دایون بزنم خیلی وقته باهاش تنهایی حرف نزدم
لیسا: اوکیی
لایک 20
کامنت 30
شرطارو کم کردم و اگر لایکا برسه هرشب 3یا4پارت میذارم🫂
پارت:69
.............................................................
کره شمالی عمارت/
تهیونگ/
تهیونگ: احمق قشنگ آدمو با خاک یکسان میکنه پررو.. پدرتو..
جیسو: چته تو ؟!
تهیونگ: عا هیچی
جیسو: باز کدوم بدبختیو نفرین میکردی
تهیونگ: هی مهم نیست راستی کانگ هی و جین کی میان؟!
جیسو: نمیدونم شاید بعدازظهر
دایون: من میرم تو اتاقم!
دایون از روی مبل بلند شد چند وقتی بود که احساس بدی پیدا کرده بود اون خیلی خوب میدونست هیچ وقت نمیتونه با کانگ هی باشه و مطمئن بود از این ماموریت خطرناک جون سالم بدر نمیبرد
جیسو: کوک و جیمین برنگشتن؟!
تهیونگ از کی رفتن؟!
جیسو: خب دو ساعتی میشه!
تهیونگ: بهرحال دفن کردن جسد کار آسونی نیست
جیسو: تو قرار نبود بری؟!
تهیونگ: الان میرم زود برمیگردم
جیسو: اوکی
تهیونگ رفت بیرون اون امروز با شخصی مهم قرار داشت و قطعا بازم به جنی کیم مربوط بود؛! جنی فک میکرد تهیونگ بعد از اون شرط و خوابیدن باهاش دست از سرش ورمیداره اما بیخبر از جهنم جدیدی که واردش شده بود! به محل ملاقات رسید پارک نسبتاً بزرگی بود با دیدن دو فرد که کنار هم ایستاده بودن و از قیافشون معلوم بود که کلافه شدن سمتشون قدم برداشت
تهیونگ: سلام!
دو مرد با دیدن تهیونگ برگشتن هردو مرد کره ای بودن و یکی از اون ها دستشو سمت تهیونگ دراز کرد
یونگی: او کیم مدت زیادیه همو ندیدیم!
تهیونگ: او آره دلم برات تنگ شده بود
هوسوک: منم اینجا ما!
تهیونگ: او سلام خوبی هوپی؟!
هوسوک: ممنونم
یونگی: چیه اتفاقی افتاده که تو رو به اینجا کشونده؟!
تهیونگ: یه ماموریت
یونگی: بیخیال خسته نشدی؟!
تهیونگ: شغلیه که انتخاب کردم راستی خودت میدونی که چرا بهت گفتم باید ببینمت!
یونگی: مرد فقط بیخیالش شو! چرا میخوای اون کارو انجام بدی؟!
تهیونگ: میدونی چقدر سخته کسی که ازش متنفری باهات داخل یه خونه و دقیقا اتاقش روبه روی اتاقته چقد سخته؟!
یونگی: خب نقشه ت چیه؟!
.......
جنی: لیسا! میگم
لیسا: خب؟!
جنی: جدیدا زیاد دور و بر کوکی یکی میفهمه ها!
لیسا: ها؟! آها اوکی
جنی: ایی شلمغز مهم نیست میگم میخوام موهامو رنگ کنم!
لیسا: من هی میگم یه چیزیت شده تو تا جایی که یادمه از همه اونایی که موهاشونو رنگ میکردن متنفر بودی!
جنی: اینارو ولش یانگ فردا میاد اینجا
لیسا: واقعا؟!
جنی: آره امروز صبح بهم گفت
لیسا: خوبه روزی ۲ساعت میدیدمت دیگه اونم نمیبینمت
جنی: هی بیخیال اون فقط واسه چندروزی میاد!
لیسا: خب دیگه تموم شدم برم ببینم رزی چیکارا میکنه
جنی: منم میرم یسر به دایون بزنم خیلی وقته باهاش تنهایی حرف نزدم
لیسا: اوکیی
لایک 20
کامنت 30
شرطارو کم کردم و اگر لایکا برسه هرشب 3یا4پارت میذارم🫂
۹.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.