من داشتم راهه خودمو میرفتم تو افکار خودم مشغول بودم که صد
من داشتم راهه خودمو میرفتم تو افکار خودم مشغول بودم که صدای قدمات که داشتن روی زمین صدا میدادن رو شنیدم داشتی میدویدی؟ به سمته من! دستاتو دور شونه ام انداختی : چی شده؟ چرا بدون من رفتی؟
حالا دیگه از پشته سر صدای دویدن میشنوم ولی دیگه دستی نیست که دوره شونه هام بیفته و بهم غر بزنه
مالیشکای عزیزم من برات هزار تا درنا درست میکنم آرزو میکنم با هزارمین درنا، برگردی!
حالا دیگه از پشته سر صدای دویدن میشنوم ولی دیگه دستی نیست که دوره شونه هام بیفته و بهم غر بزنه
مالیشکای عزیزم من برات هزار تا درنا درست میکنم آرزو میکنم با هزارمین درنا، برگردی!
۱۰۰
۰۶ دی ۱۴۰۳