فیک فریب/ پارت اول
فیک فریب/ پارت اول
با دوستای جدیدش که توی دبیرستان باهاش آشنا شده بود تو خیابونای شلوغ قدم میزد
خیلی هیجان زده بود اما نمیدونست چقد احمقه که هر حرفی رو به زبونش میاره بدون اینکه توجه کنه
آخه دوس پسرش روش زیادی حساس بود و توی لباسش شنود جاسازی کرده بود...
حرفایی که به دوستاش میزد واقعا نگران کننده بود انگار عقل از سرش پریده بود...
پسر کوچولو به اون قول داده بود با کسی ب غیر اون زیادی صمیمی نشه که کسی ازش سوء استفاده کنه، وقتی صداشو با شنود میشنید هر دفعه عصبانیتش بیشتر میشد و میخاست خفش کنه ولی خب دلش نمیومد ولی براش تنبیه آماده کرده بود...
واقعا صبرش تموم شده بود زنگ زد به کوچولوی خودش( هشت سال ازش بزرگتر بود)
_سلااااام خوبی؟
پسره مو به تنش سیخ شد صداش شبیه یه قاتل کینه ای بود...
-سلام آره...
_کجایی بیبی؟
-آممم تنهام نشستم پارک
_میدونم
- چی از کجا میدونی؟
_نه همینطوری گفتم تو به کارت برس
-اوکی بای
بعد خدافظی رفت خونه یکی از دوستای جدیدش
ولی نمیدونس با همونی که دو دیقه پیش با لحن سرد صحبت کرد مث سگ تنبیهش میکنه...
بعد یکی دو ساعت که حسابی م.. بود
صدای در شنید اولش فک کرد توهم میزنه
ولی کاملا درس شنیده بود...
دوس پسر عصبانیش که منتظر التماس پسرکوچولوش بود و قرار بود اونو کشون کشون به خونشون ببره.
_در و باز کنننننن
با پاهای لرزون و دستای سرد ، در و باز کرد
دستشو و محکم کشید اونو از زمین برداشت و با بازو های قویش بلندش کرد...
خب معلومه دیگه یه بچه ۱۷ ساله ۴۵ کیلویی ، با یه دوس پسر روانی ۲۵ ساله ۷۵ کیلویی...
اونو به زور سوار ماشین کرد حتی از شدت ترس نتونست یه کلمه صحبت کنه چون میدونس قراره چه اتفاقایی واسش بیوفته...
وقتی دم در خونشون رسیدن
پیاده شو هرز..
هم؟
زود باش عصبانیم نکن امشب برات واقعا خوش میگذره...
اونو رو مبل نشوند
از جات تکون نخور اصلا!..
من باید آماده شم بیام به حسابت برسم
مایل به پارت های بعدی؟
با دوستای جدیدش که توی دبیرستان باهاش آشنا شده بود تو خیابونای شلوغ قدم میزد
خیلی هیجان زده بود اما نمیدونست چقد احمقه که هر حرفی رو به زبونش میاره بدون اینکه توجه کنه
آخه دوس پسرش روش زیادی حساس بود و توی لباسش شنود جاسازی کرده بود...
حرفایی که به دوستاش میزد واقعا نگران کننده بود انگار عقل از سرش پریده بود...
پسر کوچولو به اون قول داده بود با کسی ب غیر اون زیادی صمیمی نشه که کسی ازش سوء استفاده کنه، وقتی صداشو با شنود میشنید هر دفعه عصبانیتش بیشتر میشد و میخاست خفش کنه ولی خب دلش نمیومد ولی براش تنبیه آماده کرده بود...
واقعا صبرش تموم شده بود زنگ زد به کوچولوی خودش( هشت سال ازش بزرگتر بود)
_سلااااام خوبی؟
پسره مو به تنش سیخ شد صداش شبیه یه قاتل کینه ای بود...
-سلام آره...
_کجایی بیبی؟
-آممم تنهام نشستم پارک
_میدونم
- چی از کجا میدونی؟
_نه همینطوری گفتم تو به کارت برس
-اوکی بای
بعد خدافظی رفت خونه یکی از دوستای جدیدش
ولی نمیدونس با همونی که دو دیقه پیش با لحن سرد صحبت کرد مث سگ تنبیهش میکنه...
بعد یکی دو ساعت که حسابی م.. بود
صدای در شنید اولش فک کرد توهم میزنه
ولی کاملا درس شنیده بود...
دوس پسر عصبانیش که منتظر التماس پسرکوچولوش بود و قرار بود اونو کشون کشون به خونشون ببره.
_در و باز کنننننن
با پاهای لرزون و دستای سرد ، در و باز کرد
دستشو و محکم کشید اونو از زمین برداشت و با بازو های قویش بلندش کرد...
خب معلومه دیگه یه بچه ۱۷ ساله ۴۵ کیلویی ، با یه دوس پسر روانی ۲۵ ساله ۷۵ کیلویی...
اونو به زور سوار ماشین کرد حتی از شدت ترس نتونست یه کلمه صحبت کنه چون میدونس قراره چه اتفاقایی واسش بیوفته...
وقتی دم در خونشون رسیدن
پیاده شو هرز..
هم؟
زود باش عصبانیم نکن امشب برات واقعا خوش میگذره...
اونو رو مبل نشوند
از جات تکون نخور اصلا!..
من باید آماده شم بیام به حسابت برسم
مایل به پارت های بعدی؟
۲.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.