Lie part : 16
استاد : بس کنید بچه ها یوری بیا اینجا
رفتم پیش استاد که جونگ کوک گفت
- مگه دروغه استاد اگه اندامش خوب بود که همیشه از این لباس ها نمیپوشید که بدنش رو مخفی کنه همم
جسی : اصلا موندم این لباس ها رو از کجا گیر میاره
قلبم شکست اما به روی خودم نیاوردم
یوری : از لباسها تو که بهتره اینجا رو با کلاب اشتباه نگرفتم ه-ر-ز-ه
این کلمه رو با تاکید و شمرده شمرده گفتم
جونگکوک : ببین دختره ی...
استاد : بس کنید مگه نمیفهمید اصلا کلاس تمومه یوری و جونگکوک هر دوتاتون تنبیه بعد از دانشگاه تموم کلاس رو تمیز میکنید
یوری : اما استاد اون...
استاد : کافیه خانم کیم همین که گفتم
و از کلاس بیرون رفت نفسم رو حرسی بیرون دادم و رفتم سرجام
جونگکوک : مرتیکه خپل
همه زدن زیر خنده جسی بلند شد و اومد سمت من
جسی : به من گفتی هرزه ها
یوری : برو بابا حوصله تو یکی رو ندارم
جونگ کوک : جسی ولش کن جوجه میترسه گناه داره
چشمام رو چند ثانیه رو هم فشار دادم و بلند شدم
یوری : میشه بگی دقیقا باید از چی بترسم از این هرزه یا از تو بچه سوسول همم؟
جونگکوک در حالی که نزدیکتر میومد گفت
- خیلی دلم میخواد بدونم این همه جرعت رو از کجا میاری
هه فکر کرد الان میرم عقب هرچی نزدیکتر میومد من از جام
تکون نمیخوردم تا اینکه صورتش با صورتم فقط دو میلی متر فاصله داشت
جسی : کوک ولش کن ارزش نداره
یوری : هه برو تا نیومده ببرتت
در حالی که نفس های داغش رو توی صورتم رها میکرد لب زد
- خیلی زبون درازی
و دستش رو از روی دامنم روی رونم کشید و تا به سینم رسید خواستم خودم رو عقب بکشیم که مچ دستم رو گرفت و بیشتر به خودش نزدیکم کرد
- چیشد ترسیدی؟
اصلا انگار فکم قفل شده بود نمیتونستم حرفی بزنم که فشاری به سینم وارد کرد و لباشو جلو آورد و به لبام چسبوند با فکر
اینکه میخواست چیکار کنه عرق سرد رو توی پشتم حس کردم با فکر به بوسم با ویلیام بغض کردم اما نشون ندادم که سرشو عقب کشید
جونگکوک : نچ ارزشش رو نداری
و دست جسی رو گرفت و رفت بیرون دستام رو مشت کردم در حدی عصبانی بودم که میخواستم تا میتونم جیغ بزنم یونهی اومد و دستم رو گرفت که پسش زدم
یوری : به من دست نزن
یونهی : یوری
از کنارش رد شدم و رفتم بیرون و رفتم توی حیاط نیاز به هوای آزاد داشتم داشتن راه میرفتم و غرق فکر کردن بودم که محکم به سینه کسی برخوردم یوری : اه جلوت رو
که با دیدن نامجون حرفم رو قطع کردم
یوری : تویی
نامجون : اوهوم خواستی بزنیم و تکخنده ای کرد
یوری : هه شاید بیا بریم بشینیم بدجور اعصابم خورده
نامجون : همم بهت گفتم زیاد با این جونگ کوک دهن به دهن نشو
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامت بزارید فالو کنید حمایت یادتون نره
رفتم پیش استاد که جونگ کوک گفت
- مگه دروغه استاد اگه اندامش خوب بود که همیشه از این لباس ها نمیپوشید که بدنش رو مخفی کنه همم
جسی : اصلا موندم این لباس ها رو از کجا گیر میاره
قلبم شکست اما به روی خودم نیاوردم
یوری : از لباسها تو که بهتره اینجا رو با کلاب اشتباه نگرفتم ه-ر-ز-ه
این کلمه رو با تاکید و شمرده شمرده گفتم
جونگکوک : ببین دختره ی...
استاد : بس کنید مگه نمیفهمید اصلا کلاس تمومه یوری و جونگکوک هر دوتاتون تنبیه بعد از دانشگاه تموم کلاس رو تمیز میکنید
یوری : اما استاد اون...
استاد : کافیه خانم کیم همین که گفتم
و از کلاس بیرون رفت نفسم رو حرسی بیرون دادم و رفتم سرجام
جونگکوک : مرتیکه خپل
همه زدن زیر خنده جسی بلند شد و اومد سمت من
جسی : به من گفتی هرزه ها
یوری : برو بابا حوصله تو یکی رو ندارم
جونگ کوک : جسی ولش کن جوجه میترسه گناه داره
چشمام رو چند ثانیه رو هم فشار دادم و بلند شدم
یوری : میشه بگی دقیقا باید از چی بترسم از این هرزه یا از تو بچه سوسول همم؟
جونگکوک در حالی که نزدیکتر میومد گفت
- خیلی دلم میخواد بدونم این همه جرعت رو از کجا میاری
هه فکر کرد الان میرم عقب هرچی نزدیکتر میومد من از جام
تکون نمیخوردم تا اینکه صورتش با صورتم فقط دو میلی متر فاصله داشت
جسی : کوک ولش کن ارزش نداره
یوری : هه برو تا نیومده ببرتت
در حالی که نفس های داغش رو توی صورتم رها میکرد لب زد
- خیلی زبون درازی
و دستش رو از روی دامنم روی رونم کشید و تا به سینم رسید خواستم خودم رو عقب بکشیم که مچ دستم رو گرفت و بیشتر به خودش نزدیکم کرد
- چیشد ترسیدی؟
اصلا انگار فکم قفل شده بود نمیتونستم حرفی بزنم که فشاری به سینم وارد کرد و لباشو جلو آورد و به لبام چسبوند با فکر
اینکه میخواست چیکار کنه عرق سرد رو توی پشتم حس کردم با فکر به بوسم با ویلیام بغض کردم اما نشون ندادم که سرشو عقب کشید
جونگکوک : نچ ارزشش رو نداری
و دست جسی رو گرفت و رفت بیرون دستام رو مشت کردم در حدی عصبانی بودم که میخواستم تا میتونم جیغ بزنم یونهی اومد و دستم رو گرفت که پسش زدم
یوری : به من دست نزن
یونهی : یوری
از کنارش رد شدم و رفتم بیرون و رفتم توی حیاط نیاز به هوای آزاد داشتم داشتن راه میرفتم و غرق فکر کردن بودم که محکم به سینه کسی برخوردم یوری : اه جلوت رو
که با دیدن نامجون حرفم رو قطع کردم
یوری : تویی
نامجون : اوهوم خواستی بزنیم و تکخنده ای کرد
یوری : هه شاید بیا بریم بشینیم بدجور اعصابم خورده
نامجون : همم بهت گفتم زیاد با این جونگ کوک دهن به دهن نشو
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامت بزارید فالو کنید حمایت یادتون نره
۱۱.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.