بر اساس واقعیتِ "میلاد" :
چهار ماه پیش بهم زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی یهو بدون هیچ مقدمه ای پرسید: از من چیزی شنیدی؟ گفتم: نه چیشده مگه؟ گفت: آخه هرجا میرم انگار با دست بهم اشاره میکنن، با هم در گوشی حرف میزنن، بهم میخندن، بهم پوزخند میزنن، نکنه کسی از من عکسی یا فیلمی چیزی پخش کرده؟ گفتم: ای بابا تو باز حساس شدی، چیزی نیست، آخه واسه چی باید میون اینهمه آدم از تو عکس و فیلم بگیرن و پخش کنن؟ اصلا گیریم که پخش شه کی به عکس و فیلم منو تو اهمیت میده مرد حسابی؟تو کلا چون زیاد فکر و خیال میکنی اینطوری به نظرت میاد دست بردار برادرِ من! بهشون توجهی نکن فقط داری بیخودی خودتو اذیت میکنی. گفت: نمیدونم، باشه، بیا ببینمت دلم برات تنگ شده برادر. خندیدم و گفتم: باشه. دو هفته بعدش بهش زنگ زدم و گفتم: چیشد؟ چخبر؟ گفت: حق با تو بود من زیادی حساس شدم. خندیدم و گفتم: دیدی حالا؟ گفت: نمیای بهم یه سر بزنی؟ توروخدا بیا دیگه از تنهایی دیوونه شدم. خندیدم و گفتم: سرم شلوغه، مرخصی بگیرم میام، داروهاتو که منظم میخوری؟ کلافه گفت: اره، منتظرتما، خدافظ. افسردگی شدید داشت و زیر نظر دکتر دارو مصرف میکرد من اون موقع نفهمیدم که مریضیش اود کرده و به اسکیزوفرنی هم مبتلا شده. یک ماه پیش همسایه هاش جسدش رو توی خونهش پیدا کردن؛ رگشو زده بود! بعد اون اتفاق همه ی خونواده خودمون رو مقصر میدونیم که چرا بهش توجه نکردیم؟ چرا بیشتر مراقبش نبودیم؟... همیشه شعرای سعدی و حافظ رو میخوندم که میگفت:
امروز که در پیش تو ام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود از اشک ندامت
یا
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم
الان میفهمم که منم فقط میخوندم ولی عمل نمیکردم اگه عمل میکردم شاید الان پسر عموم زنده بود.
امروز که در پیش تو ام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود از اشک ندامت
یا
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم
الان میفهمم که منم فقط میخوندم ولی عمل نمیکردم اگه عمل میکردم شاید الان پسر عموم زنده بود.
۱۸.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۲