رمان☆خونه ی ما☆ پارت3
○آرام دُخت
نوبت رسید به من...
_من آرام دخت هستم که همه آرام صدام میزنن ، من مدیر بخش طراحی داخلی هستم و ۵ ساله تو آرت لایف کار میکنم، ۲۰ سالمه.
آراد:بله آرام خانم کارشون خیلی خوبه و یه جوری دست راست من بودن.
_ممنون نظر لطفتونه.
اشکان:درباره اکیپتون تعریف های زیادی شنیدم، اما اینکه خودم کارتون رو ببینم اعتمادم به شما بیشتر خواهد شد امیدوارم با تمام تلاش و قدرتتون خودتون رو بهم ثابت کنید.
خیلی ادبی صحبت میکرد،
کلی حرف زد که آخر آراد اتاق رئیس رو رفت تا نشونش بده.
آمیتیس:ع..ع..عشق ممنوعه!؟ آره؟؟
آمیتیس با قدرت از صندلی پاشد که صندلی با شتاب به سمت عقب حرکت کرد . آمیتیس به سمت در دوید از اون طرف وحید رفت دنبالش.
وحید: آمیتیس ، گلم وایسا...
همه پاشدیم و هرکی رفت سرکار خودش.
من که اصلا تمرکز نداشتم با این حال مهمترین پروژه ، نقشه داخل خونه رو کشیدم زمان زیادی نبرد چون چند بار رفته بودم و محل رو دیده بودم ،
نقشمو برداشتم بردم سمت اتاق رئیس، من یعنی الان باید اینارو ببرم بدم به اون مرده که رئیس جدیده؟؟ والا پاهام شل شده یکم دیگه پشت در بایستم میفتم، پس زود تر در زدم ...
○اشکان
داشتم به پرونده مهم ترین مشتریمون نگاه میکردم که یکی در زد.
_بفرمایید.
سرم رو از کامپیتر بالا آوردم آرام خانم بودن.
_کارتون؟
آرام:چیز...
یکم مضطرب بود کاملا مشخص بود .
یه نفس عمیق کشید و شروع کرد به صحبت.
آرام:این نقشه ی داخلی خونه مهم ترین مشتریمون آقا ابراهیم هست اگر وقت دارید درباره جزئات باهاتون صحبت کنم.
از پشت میزم پاشدم و رفتم نشستم رو یکی از مبل های جلوی میز صندلیم.
_ بشینید، میشنوم.
آرام:بله ، این قسمت سالنه که ۲ تا اتاق خواب با دوتا راهروی...
تمام جزئیات رو تعریف کرد، کارش خیلی خوب بود آقا آراد درست گفته بود، اما تعریف باعث پیشرفت نمیشه ، کاملا برعکس !
_بد نیست کارتون خوبه فقط میتونید یکم بیشتر به جزئیات دقت کنید.
آرام: بله ممنون.
اومد از اتاق بره بیرون که ژینا خانم هم زمان درو باز کرد.
ژینا: آرامم اینجایی؟ وقت ناهاره میریم حیاط ، تو برو الان منم میام.
آرام : باشه رفتم.
ژینا خانم اومد سمتم انگار میخواست یه چیزی بگه.
_ژینا خانم؟ کاری داشتید؟
ژینا: اممم بله ، آقا ابراهیم ، نشتریمون زنگ زدن، وقت جلسه میخواستن ولی...
_خب بهشون میدادید! ولی؟؟
ژینا: دادم ، دادم ولی موضوع اینه که الان وقت ملاقات میخواستن و تا چند دقیقه دیگه میرسن ، ببخشید وقت ناهار...
_مشکلی نیست منتطرم ، اومد خبرم کنید.
ژینا: چشم اشکان آقا.
از اتاق رفت بیرون منم رفتم رو صندلیم و کارم رو ادامه دادم.
○رویادُخت
رفتم تو حیاط شرکت که...
لایک های این پارت رو به 10+ برسونید
تا پارت های بعد رو بگذارم❤️🦢.
○آرام دُخت
نوبت رسید به من...
_من آرام دخت هستم که همه آرام صدام میزنن ، من مدیر بخش طراحی داخلی هستم و ۵ ساله تو آرت لایف کار میکنم، ۲۰ سالمه.
آراد:بله آرام خانم کارشون خیلی خوبه و یه جوری دست راست من بودن.
_ممنون نظر لطفتونه.
اشکان:درباره اکیپتون تعریف های زیادی شنیدم، اما اینکه خودم کارتون رو ببینم اعتمادم به شما بیشتر خواهد شد امیدوارم با تمام تلاش و قدرتتون خودتون رو بهم ثابت کنید.
خیلی ادبی صحبت میکرد،
کلی حرف زد که آخر آراد اتاق رئیس رو رفت تا نشونش بده.
آمیتیس:ع..ع..عشق ممنوعه!؟ آره؟؟
آمیتیس با قدرت از صندلی پاشد که صندلی با شتاب به سمت عقب حرکت کرد . آمیتیس به سمت در دوید از اون طرف وحید رفت دنبالش.
وحید: آمیتیس ، گلم وایسا...
همه پاشدیم و هرکی رفت سرکار خودش.
من که اصلا تمرکز نداشتم با این حال مهمترین پروژه ، نقشه داخل خونه رو کشیدم زمان زیادی نبرد چون چند بار رفته بودم و محل رو دیده بودم ،
نقشمو برداشتم بردم سمت اتاق رئیس، من یعنی الان باید اینارو ببرم بدم به اون مرده که رئیس جدیده؟؟ والا پاهام شل شده یکم دیگه پشت در بایستم میفتم، پس زود تر در زدم ...
○اشکان
داشتم به پرونده مهم ترین مشتریمون نگاه میکردم که یکی در زد.
_بفرمایید.
سرم رو از کامپیتر بالا آوردم آرام خانم بودن.
_کارتون؟
آرام:چیز...
یکم مضطرب بود کاملا مشخص بود .
یه نفس عمیق کشید و شروع کرد به صحبت.
آرام:این نقشه ی داخلی خونه مهم ترین مشتریمون آقا ابراهیم هست اگر وقت دارید درباره جزئات باهاتون صحبت کنم.
از پشت میزم پاشدم و رفتم نشستم رو یکی از مبل های جلوی میز صندلیم.
_ بشینید، میشنوم.
آرام:بله ، این قسمت سالنه که ۲ تا اتاق خواب با دوتا راهروی...
تمام جزئیات رو تعریف کرد، کارش خیلی خوب بود آقا آراد درست گفته بود، اما تعریف باعث پیشرفت نمیشه ، کاملا برعکس !
_بد نیست کارتون خوبه فقط میتونید یکم بیشتر به جزئیات دقت کنید.
آرام: بله ممنون.
اومد از اتاق بره بیرون که ژینا خانم هم زمان درو باز کرد.
ژینا: آرامم اینجایی؟ وقت ناهاره میریم حیاط ، تو برو الان منم میام.
آرام : باشه رفتم.
ژینا خانم اومد سمتم انگار میخواست یه چیزی بگه.
_ژینا خانم؟ کاری داشتید؟
ژینا: اممم بله ، آقا ابراهیم ، نشتریمون زنگ زدن، وقت جلسه میخواستن ولی...
_خب بهشون میدادید! ولی؟؟
ژینا: دادم ، دادم ولی موضوع اینه که الان وقت ملاقات میخواستن و تا چند دقیقه دیگه میرسن ، ببخشید وقت ناهار...
_مشکلی نیست منتطرم ، اومد خبرم کنید.
ژینا: چشم اشکان آقا.
از اتاق رفت بیرون منم رفتم رو صندلیم و کارم رو ادامه دادم.
○رویادُخت
رفتم تو حیاط شرکت که...
لایک های این پارت رو به 10+ برسونید
تا پارت های بعد رو بگذارم❤️🦢.
۳.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.