بالاخره از یک جایی به بعد چشم هات باز می شه، گوش هات می ش
بالاخره از یکجایی به بعد چشمهات باز میشه، گوشهات میشنوه و تازه میفهمی چه خبر بوده.
اونجاست که میفهمی درگیر یک مشت اشتباه بودی و یقیناً میدونستی داری گند میزنی به زندگیت و خودت رو نابود میکنی اما انقدر از انجام دادن اون اشتباه لذت میبردی که برات مهم نبود ته خط کجاست.
و خب آدم به یک نقطهای از زندگی میرسه، به جایی که تازه خودش رو پیدا میکنه، اون هم درست لبهی پرتگاه و همونجا میفهمه که چقدر به غلط زندگی کرده و دیگه نه راه پس داره نه راه پیش.
و اون روز برای همه چیز خیلی دیره.
خیلی دیر...
پ.ن: شایدحتینمیدونمچمهامادرونمجوردیگهایدردمیکنه:)
اونجاست که میفهمی درگیر یک مشت اشتباه بودی و یقیناً میدونستی داری گند میزنی به زندگیت و خودت رو نابود میکنی اما انقدر از انجام دادن اون اشتباه لذت میبردی که برات مهم نبود ته خط کجاست.
و خب آدم به یک نقطهای از زندگی میرسه، به جایی که تازه خودش رو پیدا میکنه، اون هم درست لبهی پرتگاه و همونجا میفهمه که چقدر به غلط زندگی کرده و دیگه نه راه پس داره نه راه پیش.
و اون روز برای همه چیز خیلی دیره.
خیلی دیر...
پ.ن: شایدحتینمیدونمچمهامادرونمجوردیگهایدردمیکنه:)
۳.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.