هوای راهرو دادگاه گرفته و خفه بود.
هوای راهرو دادگاه گرفته و خفه بود.
چهره غضبناک پیرمرد در هم گره خورده بود و پسر مدام با التماس میگفت:
آقا غلط کردم، تو رو به خدا مرا ببخشید…
پیرمرد با غیظ پسر را نگاه کرد و به یاد حرف پزشک افتاد:
متاسفم، خانم شما سکته قلبی کرده… اشک روی گونهاش لغزید.
باز صدای پسرک در گوشش پیچید:
غلط کردم آقا! من فقط شوخی کردم، خانومتان که گوشی را برداشت گفتم:
شوهرتان تصادف کرده و مرده...!
چهره غضبناک پیرمرد در هم گره خورده بود و پسر مدام با التماس میگفت:
آقا غلط کردم، تو رو به خدا مرا ببخشید…
پیرمرد با غیظ پسر را نگاه کرد و به یاد حرف پزشک افتاد:
متاسفم، خانم شما سکته قلبی کرده… اشک روی گونهاش لغزید.
باز صدای پسرک در گوشش پیچید:
غلط کردم آقا! من فقط شوخی کردم، خانومتان که گوشی را برداشت گفتم:
شوهرتان تصادف کرده و مرده...!
۲۰۵
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.