تک پارتی از نامجون شی
(گایز همین اول اینو بگم که یکم از علامت ها توی این تک پارتی استفاده میشه علامت - برای نامجون و برای ا.ت)
کیم نامجون شمشیر باز حرفه ای که بر اثر ضرباتی که به چشم هاش خورده بود بیناییش رو از دست داده بود..
فرد مورد علاقه کیم نامجون یعنی چانگ ا.ت بالرین معروفی بود که به نامجون کمک میکرد تا حال روحی بهتری داشته باشه و به دنبال دکتری بود که عمل چشم نامجون رو با موفقیت به پایان برسونه
-یااا ا.ت..چرا منو میبری بیرون؟؟ نمیدونی نمیخوام بیرون برم؟؟
ا.ت موهای نامجون رو بالا برد و دستشو گرفت: باید بریم بیرون چون نمیتونی همش تو خونه بمونی!
بعد از غرغر های نامجون و دلایل منطقی ا.ت بالاخره نامجون سوار ماشین شد و امنیتش رو دست ا.ت سپرد
ا.ت بعد نشستن نامجون و بستن در، خودش سوار ماشین شد و بدون گفتن کلمه ایی شروع به حرکت کرد
صدای آهنگ تقریبا زیاد بود و گفتگو مشکل میشد
نامجون با لمس اطرافش دستشو به ضبط ماشین رسوند و صدای موزیک رو کم کرد: ا.ت شی..ساعت چنده؟؟
ساعت...۶:۳۵
- ممنون!
گفتگو به پایان رسید و ا.ت به راه خودش ادامه داد
رینگ رینگ رینگگگ
صدای زنگ گوشی ا.ت بلند شد: بله آقای بونگ؟ دکتر شین رفتن؟؟ ولی چرا؟ هوف ممنون بابت اطلاع رسانی..
ا.ت گوشیش رو روی پاش گذاشت و سرعت ماشین رو بیشتر کرد
با اولین دور برگردون چرخید و مقصد رو از بیمارستان به خونه نامی تغییر داد
نامجون که میتونست چشم بسته هم شدت حرکت ماشین رو حس کنه چشم هاش رو محکم بسته بود و لب هاش به هم فشار داد: ا...ا.ت شیییی..میشه یکم آروم تر؟؟؟
ا.ت پنجره های ماشین رو بالا آورد و با گفتن «نه ، اینطوری زودتر میرسیم خونه» جواب نامجون رو داد
بعد از نیم ساعت با اون سرعت زیاد ماشین به خونه رسیدن..
نامجون از ماشین پیاده شد و عصاش رو باز کرد: ا.ت شی خودم میام..تو در رو باز کن لطفا!
ا.ت بی صدا تایید کرد و به سمت در خونه رفت تا رمز در رو بزنه: ۱۹۹۳۲۸
رمز در رو زد و همراه با نامجون وارد خونه شد
نامجون روی مبل نشست و عصاش رو بست: ا.ت..؟ کی گفته بود برای من وقت دکتر بگیری؟؟ ها؟؟ خودم گفته بودم؟؟ یا خانوادم؟؟؟ یا اینکه به دلخواه خودت وقت برای ویزیت دکتر گرفتی؟؟؟
ا.ت به ابرو های گره خورده نامجون خیره شد و جوابشو داد: به خواست خودم اینکارو کردم چون دلم میخواد تو هم ببینی دنیا رو.. خب؟؟
عصبانیت نامجون که طغیان کرده بود موجب بالا رفتن صداش شده بود: دوباره چشمام کار کنه که چیه این دنیا رو ببینم؟؟ هوم؟؟
ا.ت لیوان آبی که دستش بود رو روی اوپن گذاشت و چشماش رو بست: سر من داد نزن نامجون شی! من نمیخوام از تو ناراحت شم!
نامجون که اعصاب نفس کشیدن خودش رو هم نداشت با عربده ادامه داد: ناراحت بشی هم برام مهم نیست..نمیخوام اینجا باشی برو!
کیم نامجون شمشیر باز حرفه ای که بر اثر ضرباتی که به چشم هاش خورده بود بیناییش رو از دست داده بود..
فرد مورد علاقه کیم نامجون یعنی چانگ ا.ت بالرین معروفی بود که به نامجون کمک میکرد تا حال روحی بهتری داشته باشه و به دنبال دکتری بود که عمل چشم نامجون رو با موفقیت به پایان برسونه
-یااا ا.ت..چرا منو میبری بیرون؟؟ نمیدونی نمیخوام بیرون برم؟؟
ا.ت موهای نامجون رو بالا برد و دستشو گرفت: باید بریم بیرون چون نمیتونی همش تو خونه بمونی!
بعد از غرغر های نامجون و دلایل منطقی ا.ت بالاخره نامجون سوار ماشین شد و امنیتش رو دست ا.ت سپرد
ا.ت بعد نشستن نامجون و بستن در، خودش سوار ماشین شد و بدون گفتن کلمه ایی شروع به حرکت کرد
صدای آهنگ تقریبا زیاد بود و گفتگو مشکل میشد
نامجون با لمس اطرافش دستشو به ضبط ماشین رسوند و صدای موزیک رو کم کرد: ا.ت شی..ساعت چنده؟؟
ساعت...۶:۳۵
- ممنون!
گفتگو به پایان رسید و ا.ت به راه خودش ادامه داد
رینگ رینگ رینگگگ
صدای زنگ گوشی ا.ت بلند شد: بله آقای بونگ؟ دکتر شین رفتن؟؟ ولی چرا؟ هوف ممنون بابت اطلاع رسانی..
ا.ت گوشیش رو روی پاش گذاشت و سرعت ماشین رو بیشتر کرد
با اولین دور برگردون چرخید و مقصد رو از بیمارستان به خونه نامی تغییر داد
نامجون که میتونست چشم بسته هم شدت حرکت ماشین رو حس کنه چشم هاش رو محکم بسته بود و لب هاش به هم فشار داد: ا...ا.ت شیییی..میشه یکم آروم تر؟؟؟
ا.ت پنجره های ماشین رو بالا آورد و با گفتن «نه ، اینطوری زودتر میرسیم خونه» جواب نامجون رو داد
بعد از نیم ساعت با اون سرعت زیاد ماشین به خونه رسیدن..
نامجون از ماشین پیاده شد و عصاش رو باز کرد: ا.ت شی خودم میام..تو در رو باز کن لطفا!
ا.ت بی صدا تایید کرد و به سمت در خونه رفت تا رمز در رو بزنه: ۱۹۹۳۲۸
رمز در رو زد و همراه با نامجون وارد خونه شد
نامجون روی مبل نشست و عصاش رو بست: ا.ت..؟ کی گفته بود برای من وقت دکتر بگیری؟؟ ها؟؟ خودم گفته بودم؟؟ یا خانوادم؟؟؟ یا اینکه به دلخواه خودت وقت برای ویزیت دکتر گرفتی؟؟؟
ا.ت به ابرو های گره خورده نامجون خیره شد و جوابشو داد: به خواست خودم اینکارو کردم چون دلم میخواد تو هم ببینی دنیا رو.. خب؟؟
عصبانیت نامجون که طغیان کرده بود موجب بالا رفتن صداش شده بود: دوباره چشمام کار کنه که چیه این دنیا رو ببینم؟؟ هوم؟؟
ا.ت لیوان آبی که دستش بود رو روی اوپن گذاشت و چشماش رو بست: سر من داد نزن نامجون شی! من نمیخوام از تو ناراحت شم!
نامجون که اعصاب نفس کشیدن خودش رو هم نداشت با عربده ادامه داد: ناراحت بشی هم برام مهم نیست..نمیخوام اینجا باشی برو!
۲۲.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.