میراث اجباری پارت 8
رفته شركت به ادامه خوابت برس باي
سامان
زير لبي گفتم: تو رو خدا دست خطشو مثال مهندس اين مملكته خاك بر سرت كه جز دختر بازي
كار ديگه اي بلد نيستي
با اينكه صبحانه دوتا تخم مرغ خودم احساس ضعف ميكردم اول يه زنگ زدم رستوران سفارش
غذا دادم و بعد زنگ زدم به مامانم با دومين زنگ گوشي جواب داد هنوز سالم نداده شروع كرد
گريه كردن: الهي من دورت بگردم مادرحوصلت سر نرفته ؟ قربون اون چشو ابروت بشم خسته
كه نيستي؟
همش تقصير اين پسرست من و بابات چند دفه گفتيم اين پسره وصله تنه ما نيست
بدون توجه به حرف هاي مامان گفتم: چطوري جيگر؟ بابا چطور؟ بقيه جين بچه هات چطورن؟
مامان وسط گريه هاش خندش گرفت و گفت: منو بابات خوشبختي تو رو ميخوايم تا خوب باشيم
سهند هم كه مثله هميشه با دوستاش تو گيم نته سپيده و مليحه رفتن بازار سمانه و محسن امروز
برميگردن مشهد و سعيد هم فردا مرخصش تموم ميشه سهيل هم سركاره تو چطوري مادر؟
گفتم: واال اگه شما از گفتم حال بچه هات خسته شدي منم بگم كه خوب خوبم
مامان گفت: خوب خدارو شكر
بعد از كمي پاچه خواري مامان قطع كردم در همين موقع زنگ به صدا در اومد غذا رو آورده بودن
شروع كردم به خوردن و وقتي سير شدم ظرفارو همون جا روي ميز گذاشتم و گوشي تلفن را به
دست گرفتم و به مامان سامان زنگ زدم اول آلما خواهرش برداشت به قدري اين بشر افاده
داشت كه نگو يه خاستگار دكتر داره همچين بزرگش كرده انگار شاهزاده اينگليس خر شده
اومده بگيرتش بعد از كمي با سياست صحبت كردن با آلما مامان سامان گوش را برداشت اول......
سامان
زير لبي گفتم: تو رو خدا دست خطشو مثال مهندس اين مملكته خاك بر سرت كه جز دختر بازي
كار ديگه اي بلد نيستي
با اينكه صبحانه دوتا تخم مرغ خودم احساس ضعف ميكردم اول يه زنگ زدم رستوران سفارش
غذا دادم و بعد زنگ زدم به مامانم با دومين زنگ گوشي جواب داد هنوز سالم نداده شروع كرد
گريه كردن: الهي من دورت بگردم مادرحوصلت سر نرفته ؟ قربون اون چشو ابروت بشم خسته
كه نيستي؟
همش تقصير اين پسرست من و بابات چند دفه گفتيم اين پسره وصله تنه ما نيست
بدون توجه به حرف هاي مامان گفتم: چطوري جيگر؟ بابا چطور؟ بقيه جين بچه هات چطورن؟
مامان وسط گريه هاش خندش گرفت و گفت: منو بابات خوشبختي تو رو ميخوايم تا خوب باشيم
سهند هم كه مثله هميشه با دوستاش تو گيم نته سپيده و مليحه رفتن بازار سمانه و محسن امروز
برميگردن مشهد و سعيد هم فردا مرخصش تموم ميشه سهيل هم سركاره تو چطوري مادر؟
گفتم: واال اگه شما از گفتم حال بچه هات خسته شدي منم بگم كه خوب خوبم
مامان گفت: خوب خدارو شكر
بعد از كمي پاچه خواري مامان قطع كردم در همين موقع زنگ به صدا در اومد غذا رو آورده بودن
شروع كردم به خوردن و وقتي سير شدم ظرفارو همون جا روي ميز گذاشتم و گوشي تلفن را به
دست گرفتم و به مامان سامان زنگ زدم اول آلما خواهرش برداشت به قدري اين بشر افاده
داشت كه نگو يه خاستگار دكتر داره همچين بزرگش كرده انگار شاهزاده اينگليس خر شده
اومده بگيرتش بعد از كمي با سياست صحبت كردن با آلما مامان سامان گوش را برداشت اول......
۱.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.