دوپارتی از تهیونگ
با سرعت میدویید
بند های کوله پشتیش رو روی دوشش انداخت و تا آخر خیابون دویید
از کوچه و پس کوچه ها میانبر میزد تا زودتر برسه..کی میدونه!؟ شاید فرجی شد!
به مقصد مورد نظرش رسید
ته مونده نفسی که داشت رو بیرون داد و دستش رو روی زانو هاش گذاشت: بالاخره..رسیدم..!
دست هاش رو از روی زانو هاش برداشت و قدش رو صاف کرد
انگشت هاش رو بین موهاش حرکت داد و حالت خاصی برای موهاش درست کرد
از چند تا پله بالا رفت تا به در خونه برسه
-یک، دو، سه، چهار، پنج، شیش، هفت و هشت
بالاخره به در خونه رسید
-تق تق !
دست مشت شدش رو روی در به آرومی کوبید
بعد از چند لحظه ایی صدایی از پشت در شنیده شد: کیه؟
در باز شد..
برای هزارمین بار قلبش توی سینش لرزید
نگاه هول شدش روی دختر گیر کرده بود
کنترل تنفسش رو از دست داده بود
بعد از لحظاتی خیره شدن دسته گلی که خریده بود رو روبه روی دختر قرار داد: برای توعه..مراقب خودت باش
دو تا از پله ها رو هنوز پایین نرفته بود،برگشت ، دلتنگ. شده بود باز..
قلبی که خودش که به آب و آتیش کشیده بود دلتنگ اون دختر شده بود
به طرف دختر برگشت که درگیر خوندن نامه بود
به نظر میرسید که آخر نامه رو خونده..
نگاه مضطرب دختر به نگاه مجنون پسر خیره شد
اینبار نگاه ها بودن که صدا داشتن! بدون بیان کلمه ایی..بهم وصل شدن!
پسری که همه عاشقش بودن، عاشق این دختر شده بود
به دختر نزدیک شد
دست های کشیدش رو در امتداد کمر دختر حرکت داد و فاصله رو با هم نفس کمتر میکرد: بگو...به زبون بیار که پیشم میمونی!
نگاه مظلوم دختر بدون لفظ کلمه ای حرف تهیونگ رو تایید کرد
لب های انتظار کشیدهِ تهیونگ به سراب عاشقانش رسید
بوسه های گرم و عاشقانش رو به لب های دختر میزد
مثل اینکه بعداز اینهمه انتظار خستگی از تنش بیرون رفته!!
اینم از دوپارتی تهیونگی:>
میدونم خوب از آب در نیومد ولی نوشتم دیگه
به بزرگی خودتون ببخشید دوزتان
نظرتونو تو کامنتا بگیددد
بند های کوله پشتیش رو روی دوشش انداخت و تا آخر خیابون دویید
از کوچه و پس کوچه ها میانبر میزد تا زودتر برسه..کی میدونه!؟ شاید فرجی شد!
به مقصد مورد نظرش رسید
ته مونده نفسی که داشت رو بیرون داد و دستش رو روی زانو هاش گذاشت: بالاخره..رسیدم..!
دست هاش رو از روی زانو هاش برداشت و قدش رو صاف کرد
انگشت هاش رو بین موهاش حرکت داد و حالت خاصی برای موهاش درست کرد
از چند تا پله بالا رفت تا به در خونه برسه
-یک، دو، سه، چهار، پنج، شیش، هفت و هشت
بالاخره به در خونه رسید
-تق تق !
دست مشت شدش رو روی در به آرومی کوبید
بعد از چند لحظه ایی صدایی از پشت در شنیده شد: کیه؟
در باز شد..
برای هزارمین بار قلبش توی سینش لرزید
نگاه هول شدش روی دختر گیر کرده بود
کنترل تنفسش رو از دست داده بود
بعد از لحظاتی خیره شدن دسته گلی که خریده بود رو روبه روی دختر قرار داد: برای توعه..مراقب خودت باش
دو تا از پله ها رو هنوز پایین نرفته بود،برگشت ، دلتنگ. شده بود باز..
قلبی که خودش که به آب و آتیش کشیده بود دلتنگ اون دختر شده بود
به طرف دختر برگشت که درگیر خوندن نامه بود
به نظر میرسید که آخر نامه رو خونده..
نگاه مضطرب دختر به نگاه مجنون پسر خیره شد
اینبار نگاه ها بودن که صدا داشتن! بدون بیان کلمه ایی..بهم وصل شدن!
پسری که همه عاشقش بودن، عاشق این دختر شده بود
به دختر نزدیک شد
دست های کشیدش رو در امتداد کمر دختر حرکت داد و فاصله رو با هم نفس کمتر میکرد: بگو...به زبون بیار که پیشم میمونی!
نگاه مظلوم دختر بدون لفظ کلمه ای حرف تهیونگ رو تایید کرد
لب های انتظار کشیدهِ تهیونگ به سراب عاشقانش رسید
بوسه های گرم و عاشقانش رو به لب های دختر میزد
مثل اینکه بعداز اینهمه انتظار خستگی از تنش بیرون رفته!!
اینم از دوپارتی تهیونگی:>
میدونم خوب از آب در نیومد ولی نوشتم دیگه
به بزرگی خودتون ببخشید دوزتان
نظرتونو تو کامنتا بگیددد
۲۷.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.