از لحاظ روحی نیاز دارم به دوست صمیمیم زنگ بزنم بگم بارو ب
از لحاظ روحی نیاز دارم به دوست صمیمیم زنگ بزنم بگم بارو بندیلشو ببنده، باهاش یه ده روزی برم مسافرت، توراه آهنگای مشترکمونو گوش بدیم، یه جا وسط جنگل بگیریم، گوشیامونو بذاریم رو حالت هواپیما، صبحا بریم طبیعت گردی، ظهرا بریم رستورانای معروف ناهار بخوریم، عصرا تا شب بی دغدغه و استرس پی جونور بازیمون باشیم و آخر شبم برگردیم آتیشو بپا کنیم و یه چیز حاضری مثل املت روش بپزیم و داستانای ترسناک تعریف کنیم و از ترسیدن هم خندمون بگیره و خوابمون بپره، خوابمون که پرید تنقلاتو از یخچال که قبلاً پرش کردیم برداریم و یه فیلم بذاریم و سر کراش مشترکمون تو فیلم دعوامون شه.
اما میدونی...
من از دستش دادم !
یه جورایی هم عشقمو هم دوست صمیمیمو !
اما این تنها اتفاقی بود که من مقصرش نبودم :)
این دفعه اون مقصر بود !...
اما میدونی...
من از دستش دادم !
یه جورایی هم عشقمو هم دوست صمیمیمو !
اما این تنها اتفاقی بود که من مقصرش نبودم :)
این دفعه اون مقصر بود !...
۳.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.