👹عشق سیاه👹
فصل 4
که با هیولای سرخ رو به رو شد
توجهی نکرد و خواست بی تفاوت بگذره که کیم لی جون یه پوزخندی بهش زد و رد شد اما بقیه ی اعضا چون میدونستن همون سگ سیاهه بهش احترام میزاشتن ولی یی جونگ مثل یک دوست به کلارا نگاه میکنه.
کلارا تقریباً نزدیک های خونه بود که یهو احساس کرد کسی پشت سرشه وقتی می خواست برگرده اون فرد پشت سرش دستمالی گرفت رو دهن و دماغش که به مواد بیهوشی آغشته شده بود و کلارا بعد از ۴ ثانیه بیهوش شد. از اونجایی که کلارا کتاب جغرافیش رو تو دانش کده جا گذاشته بود و یی جونگ وقتی کلارا رو دید یادش رفت کتاب رو بهش بده داشت میرفت خونه ی کلارا اینا که اون مرد ها و کلارا رو دید و به سمتشون رفت و همین که نزدیک شد مرد ها فرار کردند و کلارا همینجوری بیهوش روی زمین افتاده بود، یی جونگ کلارا رو براید استایل بغل کرد و به خونشون برد .
کارن: تو کی هستی ؟ دختر من چش شده؟( یه جورایی با ترس و نگرانی گفت)
یی جونگ گفت: من همکلاسی کلارا هستم کلارا کتابش رو جا گذاشته بود اومدم بهش بدم که دیدم نزدیک خونتون چند تا پسر دارن بیهوشش میکنن و می خوان بدزدنش
کارن: آها لطفاً سریع تر کلارا رو به اتاقش ببر منم دکتر خانوادگیمون و خبر میکنم
یی جونگ : اوه باشه حتما
و یی جونگ کلارا رو به اتاقش برد و روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون اومد
کارن : خوش اومدید آقای دکتر
دکتر: ممنون
دخترتون کجا هستن؟
کارن: اوه دخترم توی اتاق هست
دکتر : بله حتماً
دکتر وارد اتاق میشه و قیافه ی بی جان کلارا رو روی تخت میبینه
دکتر : وای نه چرا صورتش اینقدر سفید شده ؟
دکتر شروع به معاینه ی کلارا میکنه و یه سرم بهش وصل میکنه و از اتاق بیرون میاد که با صورت نگران یی جونگ مواجه میشه و میتونه از توی چشماش بخونه که منتظره حرفی بشنوه
دکتر: نگران نباشید حالشون خوبه
فقط..
کارن و یی جونگ: فقط؟؟؟
دکتر : فقط مواد بیهوشی زیاد بوده اگه کمی دیر تر میرسیدید ممکن بود اتفاق ناخوشایندی رخ بده
گرچه فعلا بخیر گذشت اما ممکنه تا فردا صبح بهوش نیاد.
کارن و یی جونگ: ممنون
دکتر : من میرم اگر مشکلی پیش اومد خبرم کنید
کارن: بله حتما ، میتونید تشریف ببرید.
یی جونگ: من میتونم برم ببینمش؟
کارن : اوه بله حتما
فلش بک( قبل از برگشتن کلارا به خونه)
کیم لی جون: هوی مردک بیا اینجا ببینم
جان: بله قربان
لی جون: امروز یه دختره بد جور رفته بود رو مخم ازت میخوام بری یکم ادبش کنی ولی خیلی حواست و جمع کن دختره همون سگ سیاهه
جان: س..سس... سگ سیاه؟
م..ممم..من نمیتونم قربان
کمی مکس کرد و گفت:« سگ سیاه خیلی قویه من نمیتونم به تنهایی حریفش بشم.
لی جون: اممم خیلی خب پس چند نفر دیگه هم با خودت ببر.
جان: قربان مطمعنید؟
ادامه پست بعد...
که با هیولای سرخ رو به رو شد
توجهی نکرد و خواست بی تفاوت بگذره که کیم لی جون یه پوزخندی بهش زد و رد شد اما بقیه ی اعضا چون میدونستن همون سگ سیاهه بهش احترام میزاشتن ولی یی جونگ مثل یک دوست به کلارا نگاه میکنه.
کلارا تقریباً نزدیک های خونه بود که یهو احساس کرد کسی پشت سرشه وقتی می خواست برگرده اون فرد پشت سرش دستمالی گرفت رو دهن و دماغش که به مواد بیهوشی آغشته شده بود و کلارا بعد از ۴ ثانیه بیهوش شد. از اونجایی که کلارا کتاب جغرافیش رو تو دانش کده جا گذاشته بود و یی جونگ وقتی کلارا رو دید یادش رفت کتاب رو بهش بده داشت میرفت خونه ی کلارا اینا که اون مرد ها و کلارا رو دید و به سمتشون رفت و همین که نزدیک شد مرد ها فرار کردند و کلارا همینجوری بیهوش روی زمین افتاده بود، یی جونگ کلارا رو براید استایل بغل کرد و به خونشون برد .
کارن: تو کی هستی ؟ دختر من چش شده؟( یه جورایی با ترس و نگرانی گفت)
یی جونگ گفت: من همکلاسی کلارا هستم کلارا کتابش رو جا گذاشته بود اومدم بهش بدم که دیدم نزدیک خونتون چند تا پسر دارن بیهوشش میکنن و می خوان بدزدنش
کارن: آها لطفاً سریع تر کلارا رو به اتاقش ببر منم دکتر خانوادگیمون و خبر میکنم
یی جونگ : اوه باشه حتما
و یی جونگ کلارا رو به اتاقش برد و روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون اومد
کارن : خوش اومدید آقای دکتر
دکتر: ممنون
دخترتون کجا هستن؟
کارن: اوه دخترم توی اتاق هست
دکتر : بله حتماً
دکتر وارد اتاق میشه و قیافه ی بی جان کلارا رو روی تخت میبینه
دکتر : وای نه چرا صورتش اینقدر سفید شده ؟
دکتر شروع به معاینه ی کلارا میکنه و یه سرم بهش وصل میکنه و از اتاق بیرون میاد که با صورت نگران یی جونگ مواجه میشه و میتونه از توی چشماش بخونه که منتظره حرفی بشنوه
دکتر: نگران نباشید حالشون خوبه
فقط..
کارن و یی جونگ: فقط؟؟؟
دکتر : فقط مواد بیهوشی زیاد بوده اگه کمی دیر تر میرسیدید ممکن بود اتفاق ناخوشایندی رخ بده
گرچه فعلا بخیر گذشت اما ممکنه تا فردا صبح بهوش نیاد.
کارن و یی جونگ: ممنون
دکتر : من میرم اگر مشکلی پیش اومد خبرم کنید
کارن: بله حتما ، میتونید تشریف ببرید.
یی جونگ: من میتونم برم ببینمش؟
کارن : اوه بله حتما
فلش بک( قبل از برگشتن کلارا به خونه)
کیم لی جون: هوی مردک بیا اینجا ببینم
جان: بله قربان
لی جون: امروز یه دختره بد جور رفته بود رو مخم ازت میخوام بری یکم ادبش کنی ولی خیلی حواست و جمع کن دختره همون سگ سیاهه
جان: س..سس... سگ سیاه؟
م..ممم..من نمیتونم قربان
کمی مکس کرد و گفت:« سگ سیاه خیلی قویه من نمیتونم به تنهایی حریفش بشم.
لی جون: اممم خیلی خب پس چند نفر دیگه هم با خودت ببر.
جان: قربان مطمعنید؟
ادامه پست بعد...
۴.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.