POV:
POV:
وارد قمارخونه شدی
با ورودت همه چشماشون به سمت تو چرخید
تا حالا از کسی توی قمار نباخته بودی و بخاطر همین همه میترسیدن که باهات قمار کنن
روی صندلی سر میز قمار نشستی و با صدای بلند و رسا گفتی:
"امشب کی میخواد با من قمار کنه؟"
همه فقط بهت نگاه میکردن و کسی چیزی نمیگفت و صدای پچپچ توی سالن پیچید
هر وقت کسی جرعت نمیکرد باهات قمار کنه یکی رو انتخاب میکردی و اون نفر هم از روی ترسش باهات قمار میکرد
دوباره میخواستی یکی رو انتخاب کنی که صدای بلندی رو شنیدی که گفت:
"من باهات قمار میکنم"
نیشخندی زدی و گفتی:
"چه عجب بلخره یکی پیدا شد با میل خودش باهام قمار کنه"
اون طرف از سرجاش بلند شد و سر میز قمار روبه روی تو نشست و گفتی:
" خب خب تر چی میخوای شرط ببندی؟"
اون فرد با نیشخندی زد و بهت گفت:
"من سر جونم باهات قمار میکنم که اگه باختم تو جونمو بگیری"
از شزطش تعجب کردی و صدای هم همه سالن رو پر کرد و تو هم نیشخندی زدی و تا خواستی حرفی بزنی اون گفت:
" به شرط اینکه تو هم سر جونت شرط ببندی"
از اینکه تعجب کردی و خواستی رد کنی که یادت افتاد تو توی هیچ بازی نمیبازی و بازی رو قبول کردی
هر دو شروع به بازی کردید
کلا بازی ۵ دست بود و توی ۴ دستش برنده شدی و بهش گفتی:
" خوب مثل اینکه قراره بمیری"
اون فرد با نیشخند بهت گفت:
"توی دست پنجم مشخص میشه این چهار دست فقط بازیه دست پنجم رو اگه ببری میمیرم"
دست پنجم رو هم بازی کردی و با کمال تعجب دست پنجم رو باختی و توی شک بودی و داشتی بهش میگفتی:
"قبول نیست و تغلب کردی"
اون فرد گفت:
"توی قمار تغلب معنی نداره"
اون فرد اسلحه اش رو از توی کتش بیرون کشید و به سمت سرت گرفت و گفت:
"دیگه برات ادب شد که سر جونت با کسی شرط نبندی"
خواستی التماسش کنی که ماشه رو کشید و بعد سیاهی!
نویسنده: این بار آخرش میمیری:)
نظرتون؟
وارد قمارخونه شدی
با ورودت همه چشماشون به سمت تو چرخید
تا حالا از کسی توی قمار نباخته بودی و بخاطر همین همه میترسیدن که باهات قمار کنن
روی صندلی سر میز قمار نشستی و با صدای بلند و رسا گفتی:
"امشب کی میخواد با من قمار کنه؟"
همه فقط بهت نگاه میکردن و کسی چیزی نمیگفت و صدای پچپچ توی سالن پیچید
هر وقت کسی جرعت نمیکرد باهات قمار کنه یکی رو انتخاب میکردی و اون نفر هم از روی ترسش باهات قمار میکرد
دوباره میخواستی یکی رو انتخاب کنی که صدای بلندی رو شنیدی که گفت:
"من باهات قمار میکنم"
نیشخندی زدی و گفتی:
"چه عجب بلخره یکی پیدا شد با میل خودش باهام قمار کنه"
اون طرف از سرجاش بلند شد و سر میز قمار روبه روی تو نشست و گفتی:
" خب خب تر چی میخوای شرط ببندی؟"
اون فرد با نیشخندی زد و بهت گفت:
"من سر جونم باهات قمار میکنم که اگه باختم تو جونمو بگیری"
از شزطش تعجب کردی و صدای هم همه سالن رو پر کرد و تو هم نیشخندی زدی و تا خواستی حرفی بزنی اون گفت:
" به شرط اینکه تو هم سر جونت شرط ببندی"
از اینکه تعجب کردی و خواستی رد کنی که یادت افتاد تو توی هیچ بازی نمیبازی و بازی رو قبول کردی
هر دو شروع به بازی کردید
کلا بازی ۵ دست بود و توی ۴ دستش برنده شدی و بهش گفتی:
" خوب مثل اینکه قراره بمیری"
اون فرد با نیشخند بهت گفت:
"توی دست پنجم مشخص میشه این چهار دست فقط بازیه دست پنجم رو اگه ببری میمیرم"
دست پنجم رو هم بازی کردی و با کمال تعجب دست پنجم رو باختی و توی شک بودی و داشتی بهش میگفتی:
"قبول نیست و تغلب کردی"
اون فرد گفت:
"توی قمار تغلب معنی نداره"
اون فرد اسلحه اش رو از توی کتش بیرون کشید و به سمت سرت گرفت و گفت:
"دیگه برات ادب شد که سر جونت با کسی شرط نبندی"
خواستی التماسش کنی که ماشه رو کشید و بعد سیاهی!
نویسنده: این بار آخرش میمیری:)
نظرتون؟
۷.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.