𝑷𝒂𝒓𝒕𝟐
𝑷𝒂𝒓𝒕𝟐
پشمام ریخت. یه دختره تا کمر خم شده بود و میگفت
دختره: ملکه شما بهوش اومدین لطفا منوببخشید که
من کنارتون نبودم. لطفا به عالیجناب چیزی نگین
رفتم سمتش و دستمو گذاشتم رو شونشو بلندش کردم.
♡هعی هعی چیکار میکنی...اصن من کجام میگی راستی اسمت چی...
+برو بیرون
به طرف صدا برگشتم کوک بود.
دختره سریع رفت بیرون بعد از اینکه رفت چشم از در گرفتم و به کوک چشم دوختم به حرف اومدم
♡یه لطفی کن بگو من کجام همسر عزیز تر از جانم؟!
لبشو با زبونش تر کرد و گفت
+بشین تا توضیح بدم اما قول بده شوکه نشی
♡حالا تو بگو به شوکشم فکر میکنم
نشستم رو تخت که پارچه قرمز رنگ که جنسش مخمل بود کشیده بودن روش. ساده بود.
کوک هم نشست کنارم و شروع کرد به صحبت...
+خب راستش من یه خون اشامم و پادشاه همه خون اشام ها و رئیس کل جنگل و یه مافیا
انقد تند تند حرف زد که نتونستم چیزی بگم.
با بهت بهش نگاه کردم.
♡یعن..ی...
+آره
♡جیغغغغغغغغغ به حق چیزای نشنیده
دستشو گرفت جلوی دهنمو گفت
+میدونم شوک شدی ولی باید قبول کني
بعد خبیس بهم نگاه کرد و اومد سمتم دستشو گاز گرفتم که گفت
+کی انقد وحشی شدی
♡میخوای چیکار کنی باهام ...میخوریم یا میکشیم
+نچ یکاری باحال تر از اون
با دندونای نیشش که معلوم بود یه نگاه به گردنم کرد یه نگاه به من چشاش بین گردنم و فیسم میگشت.
تازه فهمیدم چیکار میکنه.
♡فکرشم نکنننننن من عمرا خون اشام بشم و خون بخو...
تا خواستم ادامه حرفم رو بزنم حمله ور شد سمت گردنم و گازش گرفت فق تونستم زیر لب بگم
♡خدا لعنتت کنه
بعد چشمام بسته شد.
"جونگ کوک"
ولی خون ات بهترین خونی بود ک تا حالا مزه کرده بودم. خوابوندمش رو تخت و خودم رفتم بیرون
جونگ هی رو دیدم که رو مبل نشسته بود.
رفتم سمتش و دستم و گذاشتم رو شونش
+سلام بر داداش گلم خوبی یا چی؟
چشمکی زد و گفت
×یا چی؟!
+یا اینکه شدی هم سن بابا یه زن نمیگیری ما عمو شیم
×تو دخترش و بیار من با کله میگیرمش
+رفیق ات
×ات؟!...
پشمام ریخت. یه دختره تا کمر خم شده بود و میگفت
دختره: ملکه شما بهوش اومدین لطفا منوببخشید که
من کنارتون نبودم. لطفا به عالیجناب چیزی نگین
رفتم سمتش و دستمو گذاشتم رو شونشو بلندش کردم.
♡هعی هعی چیکار میکنی...اصن من کجام میگی راستی اسمت چی...
+برو بیرون
به طرف صدا برگشتم کوک بود.
دختره سریع رفت بیرون بعد از اینکه رفت چشم از در گرفتم و به کوک چشم دوختم به حرف اومدم
♡یه لطفی کن بگو من کجام همسر عزیز تر از جانم؟!
لبشو با زبونش تر کرد و گفت
+بشین تا توضیح بدم اما قول بده شوکه نشی
♡حالا تو بگو به شوکشم فکر میکنم
نشستم رو تخت که پارچه قرمز رنگ که جنسش مخمل بود کشیده بودن روش. ساده بود.
کوک هم نشست کنارم و شروع کرد به صحبت...
+خب راستش من یه خون اشامم و پادشاه همه خون اشام ها و رئیس کل جنگل و یه مافیا
انقد تند تند حرف زد که نتونستم چیزی بگم.
با بهت بهش نگاه کردم.
♡یعن..ی...
+آره
♡جیغغغغغغغغغ به حق چیزای نشنیده
دستشو گرفت جلوی دهنمو گفت
+میدونم شوک شدی ولی باید قبول کني
بعد خبیس بهم نگاه کرد و اومد سمتم دستشو گاز گرفتم که گفت
+کی انقد وحشی شدی
♡میخوای چیکار کنی باهام ...میخوریم یا میکشیم
+نچ یکاری باحال تر از اون
با دندونای نیشش که معلوم بود یه نگاه به گردنم کرد یه نگاه به من چشاش بین گردنم و فیسم میگشت.
تازه فهمیدم چیکار میکنه.
♡فکرشم نکنننننن من عمرا خون اشام بشم و خون بخو...
تا خواستم ادامه حرفم رو بزنم حمله ور شد سمت گردنم و گازش گرفت فق تونستم زیر لب بگم
♡خدا لعنتت کنه
بعد چشمام بسته شد.
"جونگ کوک"
ولی خون ات بهترین خونی بود ک تا حالا مزه کرده بودم. خوابوندمش رو تخت و خودم رفتم بیرون
جونگ هی رو دیدم که رو مبل نشسته بود.
رفتم سمتش و دستم و گذاشتم رو شونش
+سلام بر داداش گلم خوبی یا چی؟
چشمکی زد و گفت
×یا چی؟!
+یا اینکه شدی هم سن بابا یه زن نمیگیری ما عمو شیم
×تو دخترش و بیار من با کله میگیرمش
+رفیق ات
×ات؟!...
۱۲.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.