Life:p¹²
Life:p¹²
باورمنمیشهاوننامجونهه؟!!خدایمنواقعاباورمنمیشهباسرعتپیششرفتموبغلشکردمباچشمانگردشدهنگاهمکردبعازآنالیزصورتمفهمیدمنمخندیدموگفتم:
+اورابونیچراانقدردیرکردییی؟!!!
نامجونخندیدوگفت:
●یاکیمپریشیدستخودمنبودکهماموریتبودمخوبکوچولو:)
خندیدموآرومبهبازوشمشتیخیلیآرومزدم:
+بایدزودتربهدیدنممیومد...
حرفمبانگاهمتعجبنامجوننصفهموندگردنمراچرخاندموبادیدمجونگکوکیکهکمموندهسونامیتویقلمروراهبندازهمواجهشدمکاملامشخصبودعصبیهودارهحسودیمیکنهخندیدموازبغلاورابونیآمدمپایینرفتمسمتجونگکوکآرومدستشروگرفتمکهگفت:
_بهترهزمانیکهمعشوقهاتاینجاوایستادهدستیهآدمغریبهرونگیری!!
بااینحرفشمنونامجونپخشزمینشدیمازخنده...درحالیکهدستمرومعدمبودگفتم:
+یاجونگکوکاواقعافکرکردیاورابونیمعشوقهیمنه؟!ㅋㅋ
جونگکوکمتعجبنگاهمونکردوگفت:
_پسچرااونجوریبغلشکردیوبهشمیگیاورابونی؟!!
بلندمشدمورفتمروبهروشدستشوگرفتم...
+یاجونگکوکاحقندارمبهبرادربزرگترمبگماورابونیوبغلشکنم؟!...بعدشممنفقطعاشقیکیهستمیهولیعهدحسودوحساسکهبرایبغلکردهبرادرخودممحسودیمیکنهوکمموندهکلقلمرواشراباسونامیداغونکنهㅋㅋ
جونگکوکبهخودشآمدوگفت:
_وایببخشیدهیونگنیمنمیدونستمشمایینخیلیوقتبودملاقاتتوننکردهبودموچهرتانازیادمرفتهبود...یهلحظهپریتوچیگفتیعاشقکیهستی؟! ...ولیایناییکهمیگیمنمکهیعنی؟!!
خندیدموگفتم:
+فکرکنمیهحرفروبایدیکبارتکرارکردسرورمبااجازهاورابونیحتماخستههست:)
رفتیمبهقصرکیمقشنگمیتونستمذوقجونگکوکروبفهممفرداروزشروعمراسمکاندیدیهستوکلیاسترسدارمبایدبرایبدستآوردنجایگاهاصلیمبجنگمآرههمینکاررومیکنم...شبباهمینافکارخوابمبردکهناگهان...
باورمنمیشهاوننامجونهه؟!!خدایمنواقعاباورمنمیشهباسرعتپیششرفتموبغلشکردمباچشمانگردشدهنگاهمکردبعازآنالیزصورتمفهمیدمنمخندیدموگفتم:
+اورابونیچراانقدردیرکردییی؟!!!
نامجونخندیدوگفت:
●یاکیمپریشیدستخودمنبودکهماموریتبودمخوبکوچولو:)
خندیدموآرومبهبازوشمشتیخیلیآرومزدم:
+بایدزودتربهدیدنممیومد...
حرفمبانگاهمتعجبنامجوننصفهموندگردنمراچرخاندموبادیدمجونگکوکیکهکمموندهسونامیتویقلمروراهبندازهمواجهشدمکاملامشخصبودعصبیهودارهحسودیمیکنهخندیدموازبغلاورابونیآمدمپایینرفتمسمتجونگکوکآرومدستشروگرفتمکهگفت:
_بهترهزمانیکهمعشوقهاتاینجاوایستادهدستیهآدمغریبهرونگیری!!
بااینحرفشمنونامجونپخشزمینشدیمازخنده...درحالیکهدستمرومعدمبودگفتم:
+یاجونگکوکاواقعافکرکردیاورابونیمعشوقهیمنه؟!ㅋㅋ
جونگکوکمتعجبنگاهمونکردوگفت:
_پسچرااونجوریبغلشکردیوبهشمیگیاورابونی؟!!
بلندمشدمورفتمروبهروشدستشوگرفتم...
+یاجونگکوکاحقندارمبهبرادربزرگترمبگماورابونیوبغلشکنم؟!...بعدشممنفقطعاشقیکیهستمیهولیعهدحسودوحساسکهبرایبغلکردهبرادرخودممحسودیمیکنهوکمموندهکلقلمرواشراباسونامیداغونکنهㅋㅋ
جونگکوکبهخودشآمدوگفت:
_وایببخشیدهیونگنیمنمیدونستمشمایینخیلیوقتبودملاقاتتوننکردهبودموچهرتانازیادمرفتهبود...یهلحظهپریتوچیگفتیعاشقکیهستی؟! ...ولیایناییکهمیگیمنمکهیعنی؟!!
خندیدموگفتم:
+فکرکنمیهحرفروبایدیکبارتکرارکردسرورمبااجازهاورابونیحتماخستههست:)
رفتیمبهقصرکیمقشنگمیتونستمذوقجونگکوکروبفهممفرداروزشروعمراسمکاندیدیهستوکلیاسترسدارمبایدبرایبدستآوردنجایگاهاصلیمبجنگمآرههمینکاررومیکنم...شبباهمینافکارخوابمبردکهناگهان...
۱.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.