فیک از تهیونگ
همانطور که دست های اغشته به خون کسانی رو که ازشون متنفر بود ، جلوی صورتش نگه داشته بود و با لبخندی کج بهشون نگاه میکرد . سرش رو جلو اورد و زبونش رو روی خون ها کشید و مزه مزه کرد ، از طعم گرم و بوی مست کنندهش چشماش رو روی هم گذاشت و هوم ارومی کشید ؛
با چشم های خمار به نفر بعدی نگاه کرد ، خودش رو از ترس خیس کرده بود؟ ..
قهقههی بلندی نسیب ترسیدنش کرد و اروم اروم نزدیکش شد . مرد ، سعی میکرد با پاهای بی جونش خودش رو به عقب هل بده اما تلاش های سختش بی نتیجه موند و دوباره روی زمینِ غرق خون پخش شد . تهیونگ نزدیک و نزدیک تر میشد و با هر قدم ترس رو بر فضای پر از جسد حاکم میکرد .
با رسیدن به مردی که به مهمترینِ زندگیش تجاوز کرده بود ، گردنش رو کج کرد ولبخند ریزی تحویلش داد و با صدای خش دار و بمش شروع به صحبت کرد ؛
"به هیولا ها باور داری؟"
.. و بعد از اون صدای فریاد های گوش خراش مرد و سرخی خونش فضا رو روشن کرد .
#bts
با چشم های خمار به نفر بعدی نگاه کرد ، خودش رو از ترس خیس کرده بود؟ ..
قهقههی بلندی نسیب ترسیدنش کرد و اروم اروم نزدیکش شد . مرد ، سعی میکرد با پاهای بی جونش خودش رو به عقب هل بده اما تلاش های سختش بی نتیجه موند و دوباره روی زمینِ غرق خون پخش شد . تهیونگ نزدیک و نزدیک تر میشد و با هر قدم ترس رو بر فضای پر از جسد حاکم میکرد .
با رسیدن به مردی که به مهمترینِ زندگیش تجاوز کرده بود ، گردنش رو کج کرد ولبخند ریزی تحویلش داد و با صدای خش دار و بمش شروع به صحبت کرد ؛
"به هیولا ها باور داری؟"
.. و بعد از اون صدای فریاد های گوش خراش مرد و سرخی خونش فضا رو روشن کرد .
#bts
۱۱.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.