روزی که نباید بدونِ تو میگذشت ، گُذشت!
روزی که نباید بدونِ تو میگذشت ، گُذشت!
شبی که نباید بدونِ تو صبح میشد ، صبح شد!
چشایی که باید از ذوقِ دیدنت پرِ اشک میشدن ، از غمِ دوریت پرِ اشک شدن!
حرفایی که باید به تو میزدمُو ، به دروُ دیوارِ اتاق زدم!
سری که باید رویِ شونههای تو میزاشتمُ ، گزاشتم روزانوهام!
قلبی که باید از شوقِ دیدنت ضربانِش میرفت بالا ، الان از استرس میره بالا!
خب؟ الان چیشد؟ این همه نبودی دیگه هم نباش..
از یهجایی به بعد، دیگه برای نگه داشتن هیچکس تو زندگیم دست و پا نزدم.
فهمیدم نمیشه درا رو بست و جلوی رفتن کسی رو گرفت که دلش جای دیگهس.
فهمیدم هرچی بیشتر برای موندن کسی تلاش کنی، رفتنش حتمیتر میشه.
از اونجا به بعد، فقط تماشاگر شدم؛
نشستم و رفتوآمد آدما تو زندگیم رو نگاه کردم…
بیهیچ حس و توقعی.
شبی که نباید بدونِ تو صبح میشد ، صبح شد!
چشایی که باید از ذوقِ دیدنت پرِ اشک میشدن ، از غمِ دوریت پرِ اشک شدن!
حرفایی که باید به تو میزدمُو ، به دروُ دیوارِ اتاق زدم!
سری که باید رویِ شونههای تو میزاشتمُ ، گزاشتم روزانوهام!
قلبی که باید از شوقِ دیدنت ضربانِش میرفت بالا ، الان از استرس میره بالا!
خب؟ الان چیشد؟ این همه نبودی دیگه هم نباش..
از یهجایی به بعد، دیگه برای نگه داشتن هیچکس تو زندگیم دست و پا نزدم.
فهمیدم نمیشه درا رو بست و جلوی رفتن کسی رو گرفت که دلش جای دیگهس.
فهمیدم هرچی بیشتر برای موندن کسی تلاش کنی، رفتنش حتمیتر میشه.
از اونجا به بعد، فقط تماشاگر شدم؛
نشستم و رفتوآمد آدما تو زندگیم رو نگاه کردم…
بیهیچ حس و توقعی.
۳۰۱
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.