P 10

جونگکوک ویو
امیدوارم ات دفترچه خاطراتشو پیدا نکنه..باید سریع پیداش کنم و بندازمش دور...
ات هنوز خواب بود...
کنارش روی تخت نشستم و دستم و لای موهاش بردم..نمیدونم چرا اینقدر دوسش داشتم..
ات توی خواب تکونی خورد..لپشو کشیدم و گفتم:چقدر خوابالویی تو دختر..
ات:بذا بخوابم کوکی..
جونگکوک:پاشو پاشو،من زن خوابالو نمیخوام
چشماشو باز کرد و گفت:غلط کردی نخوای..باهام عروسی کردی باید پاش وایسی..
کوک:حالا بیدار نمیشی؟
ات:نوچ
جونگکوک:محکم گرفتمش و قلقلکش دادم
ات:اههه..خخخخ جونگکوک غلط خوردم..اهحخهخخ
ولش کردم و گفتم:زود باش پاشو ها..
ات:باشه بابا باشه..
پاشدم و رفتم سمت دستشویی،کارمو انجام دادم و اومدم بیرون
رفتم پایین و روی صندلی نشستم..
جونگکوک هم نشست و گفت:خب بیبی ، از نظرت کی بچه دار شیم؟
ات با دهن پر:هنوز زوده
کوک:ولی من بچه میخوام..
ات:خب من بچت میشم..بابایی(کیوت)
کوک:نه میخوام ددیت شم..
ات:خب در هرحال بچتم دیگه..خوب شد؟
کوک (با بغض):ات..هق..معلومه منو دوس نداری...هق..لابد دوس نداری پدر بچت من باشم..
ات:امشب خوبه؟
کوک:وا واقعا؟مرسییی اتتتت...
کوک ویو
خداروشکر جواب داد..
اینجوری بخوادم نمیتونه بره...