پارت هفتم
- جین کجاست؟
؛ من اینجاممم
از توی آشپزخونه داد زد...
- چیکار میکنییییی
منم مثل خودش داد زدم که مینجی به خنده افتاد.
؛ نهار درست میکنم
- برای من درست نکنننن
یه دفعه مثل جن زده ها از آشپزخونه پرید بیرون.
؛ یعنی چیییی ؟
-- با خشم جین طرفی...
- آخه ....مینجی بهش بگو...من برم دستشویی....داره میریزهههه
و دویدم سمت سرویس....
درو قفل کردم....
لبخند تلخی زدم....از دیشب زیر چشمام گود افتاده...خب زیاد نخوابیدم:)
؛ جیمین بدو بیا بیروننن
با داد منو صدا کرد..
کارم که تموم شد رفتم بیرون...
؛ عوضی این همه ناهار درست کردممم
- جینیی خواهش میکنم. ببخشید جدی میگم بذار فردا میام خب سهم خودمو میبرم.
؛ میدم مینجی شب بیاره برات.
- دستت درد نکنه...
؛ حالا هم بیا این پنکیک رو بخور آمتده بشو برو.
- هرچی هیونگ بگه.
-- یادته میگفتم مامانمونه؟
- کاملا یادمه
درسته ما چهار ساله باهم دوستیم و کلی خاطره باهم داشتیم و از جین حرف شنوی رو داشتیم...کام آنن اگه گوش نمیدادیم جرمون میداددد
ساعت ۱۲:۴۵ بود و من توی کافه ی همیشگی منتظرش بودم.....توی دفترچم داشتم مینوشتم...حرف هایی که خودم با خودم میزدم....
- جدی اگه این دست کسی بیوفته فاتحه من خوندس.
+ چی دست کسی بیوفته فاتحت خوندس؟
یه دفعه پریدم رو هوا.
برگشتم و یونگی رو پشت سرم دیدم.
دفترم رو انداختم زمین و لبخندی بهش زدم.
- هیونگ میدونستی سکتم دادی؟
خنده ای کرد
+ اره و قصدم همین بود.
باهم نشستیم.....
- چی میخوری؟
+ این دفعه تو حساب میکنی پس.... همبرگر ؟
- منم همبر میخورم....نوشیدنی ؟
+ متاسفانه سنمون کمه...پس....فقط آب؟
- منم آب...
گارسون رو صدا کرد و سفارشمون رو گفت...
+ جیمین چرا چیزی بهم نگفتی؟
- هیونگ....قضیه سویون رو یادته؟
+ اون با تو خیلی فرق داشت..خودت میدونی اون چه عوضی ای بود...هم من و هم تورو چقدر اذیت کرد...
- فقط میترسیدم که دوستیمون تموم بشه...
+ توی این هفتسال اتفاقی افتاد که فکر کنی اگه بگی چیزی میشه؟
- اره...همون قضیه سویون....وقتی که ......هیونگ.....
یه دفعه گارسون اومد و سفارشمون رو گذاشت....تشکر کردیم
سریع آب رو برداشتم و چند جرعه ازش خوردم...
دوباره قلبم...من ریدم دهن زندگی
+ خوبی؟
- اره اره.....
+ داشتی میگفتی....
- یادته گفتی تا یه مدت با کسی نمیخوای حرف بزنی..؟ اون موقع.....من....فقط.....من...من...
نفسم بالا نمیومد....از روی صندلی افتادم زمین.....
+ پسر خوبی.؟
اومد کنارم...
هنوز نمیتونستم نفس بکشم...
با دستم بهش گفتم اسپری رو بهم بده....
رفت و از توی کیفم آورد برام....
بعد از اینکه اسپری زدم...یکم نفسم بالا اومد....
- من فقط نمیخواستم از دستت بدم.
+ ببین خودت داری کاری میکنی تحمل نکنمااا
یه دفعه اومد جلو و محکم بغلم کرد....
؛ من اینجاممم
از توی آشپزخونه داد زد...
- چیکار میکنییییی
منم مثل خودش داد زدم که مینجی به خنده افتاد.
؛ نهار درست میکنم
- برای من درست نکنننن
یه دفعه مثل جن زده ها از آشپزخونه پرید بیرون.
؛ یعنی چیییی ؟
-- با خشم جین طرفی...
- آخه ....مینجی بهش بگو...من برم دستشویی....داره میریزهههه
و دویدم سمت سرویس....
درو قفل کردم....
لبخند تلخی زدم....از دیشب زیر چشمام گود افتاده...خب زیاد نخوابیدم:)
؛ جیمین بدو بیا بیروننن
با داد منو صدا کرد..
کارم که تموم شد رفتم بیرون...
؛ عوضی این همه ناهار درست کردممم
- جینیی خواهش میکنم. ببخشید جدی میگم بذار فردا میام خب سهم خودمو میبرم.
؛ میدم مینجی شب بیاره برات.
- دستت درد نکنه...
؛ حالا هم بیا این پنکیک رو بخور آمتده بشو برو.
- هرچی هیونگ بگه.
-- یادته میگفتم مامانمونه؟
- کاملا یادمه
درسته ما چهار ساله باهم دوستیم و کلی خاطره باهم داشتیم و از جین حرف شنوی رو داشتیم...کام آنن اگه گوش نمیدادیم جرمون میداددد
ساعت ۱۲:۴۵ بود و من توی کافه ی همیشگی منتظرش بودم.....توی دفترچم داشتم مینوشتم...حرف هایی که خودم با خودم میزدم....
- جدی اگه این دست کسی بیوفته فاتحه من خوندس.
+ چی دست کسی بیوفته فاتحت خوندس؟
یه دفعه پریدم رو هوا.
برگشتم و یونگی رو پشت سرم دیدم.
دفترم رو انداختم زمین و لبخندی بهش زدم.
- هیونگ میدونستی سکتم دادی؟
خنده ای کرد
+ اره و قصدم همین بود.
باهم نشستیم.....
- چی میخوری؟
+ این دفعه تو حساب میکنی پس.... همبرگر ؟
- منم همبر میخورم....نوشیدنی ؟
+ متاسفانه سنمون کمه...پس....فقط آب؟
- منم آب...
گارسون رو صدا کرد و سفارشمون رو گفت...
+ جیمین چرا چیزی بهم نگفتی؟
- هیونگ....قضیه سویون رو یادته؟
+ اون با تو خیلی فرق داشت..خودت میدونی اون چه عوضی ای بود...هم من و هم تورو چقدر اذیت کرد...
- فقط میترسیدم که دوستیمون تموم بشه...
+ توی این هفتسال اتفاقی افتاد که فکر کنی اگه بگی چیزی میشه؟
- اره...همون قضیه سویون....وقتی که ......هیونگ.....
یه دفعه گارسون اومد و سفارشمون رو گذاشت....تشکر کردیم
سریع آب رو برداشتم و چند جرعه ازش خوردم...
دوباره قلبم...من ریدم دهن زندگی
+ خوبی؟
- اره اره.....
+ داشتی میگفتی....
- یادته گفتی تا یه مدت با کسی نمیخوای حرف بزنی..؟ اون موقع.....من....فقط.....من...من...
نفسم بالا نمیومد....از روی صندلی افتادم زمین.....
+ پسر خوبی.؟
اومد کنارم...
هنوز نمیتونستم نفس بکشم...
با دستم بهش گفتم اسپری رو بهم بده....
رفت و از توی کیفم آورد برام....
بعد از اینکه اسپری زدم...یکم نفسم بالا اومد....
- من فقط نمیخواستم از دستت بدم.
+ ببین خودت داری کاری میکنی تحمل نکنمااا
یه دفعه اومد جلو و محکم بغلم کرد....
۲.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.