پارت 8
اتفاقات جالب^
نیکا:خواهر داماد
همه زدن زیر خنده
بعدش نشستیم صبحونه تا ساعت 4ظهر شد نها در خورده بودیم یادم افتاد یه نوتلا بدهکارم
دیانا:رفتم تو اتاقارسلان سرش تو گوشی نیشش تا بناگوش بازه فک کنم باز داره با این زهرا حرف میزنه
رفتم بالا سرش
پخخخخخ
متین:مرض زهرم ترکید
دیانا:نوتلاااااااااا
متین:تو چقد شکمویی
دیانا:میخوای منم به زهرا بگم چقد خسیسی میدونستی اون از خسیسا خوشش نمیاد
که ارسلان از حموم آمد بیرون سریع چشاموگرفتم
ارسلان:میتونی نگاه کنی
کامل حوله بسه بود
دیانا:از لای یه انگشتم نگاه کردم که خوبم بعدش رفتم بیرونو درو بستم از پشت در گفتم
متیننن دهمین باره ای که میپیچند من رفتم باهاش حرف بزنم
متین:دیاناااا تو میدونید من
دیانا:کم نمیارم باشه
متین:خیلی خب نوتلا هم دیگه نداریم
دیانا:اوفففف باشه (رفتم پایین)
متین:بلاخره این کار کرد
ارسلان:😅😅
متین:چته
ارسلان:بامزه این😅
متین:[اها
وای این زهرا با پیام جرم داد
ارسلان:خب جواب بده
ادیت چطوره؟؟؟🤕😓💔
نیکا:خواهر داماد
همه زدن زیر خنده
بعدش نشستیم صبحونه تا ساعت 4ظهر شد نها در خورده بودیم یادم افتاد یه نوتلا بدهکارم
دیانا:رفتم تو اتاقارسلان سرش تو گوشی نیشش تا بناگوش بازه فک کنم باز داره با این زهرا حرف میزنه
رفتم بالا سرش
پخخخخخ
متین:مرض زهرم ترکید
دیانا:نوتلاااااااااا
متین:تو چقد شکمویی
دیانا:میخوای منم به زهرا بگم چقد خسیسی میدونستی اون از خسیسا خوشش نمیاد
که ارسلان از حموم آمد بیرون سریع چشاموگرفتم
ارسلان:میتونی نگاه کنی
کامل حوله بسه بود
دیانا:از لای یه انگشتم نگاه کردم که خوبم بعدش رفتم بیرونو درو بستم از پشت در گفتم
متیننن دهمین باره ای که میپیچند من رفتم باهاش حرف بزنم
متین:دیاناااا تو میدونید من
دیانا:کم نمیارم باشه
متین:خیلی خب نوتلا هم دیگه نداریم
دیانا:اوفففف باشه (رفتم پایین)
متین:بلاخره این کار کرد
ارسلان:😅😅
متین:چته
ارسلان:بامزه این😅
متین:[اها
وای این زهرا با پیام جرم داد
ارسلان:خب جواب بده
ادیت چطوره؟؟؟🤕😓💔
۱۸.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.