jung kook one shot
(پارت سه)
من رو برگردوند طرف خودش ودستامو گرفت
تهیونگ:اسمت چبه
هانا:هانا
تهیونگ:اسم منم تهیونگه
هانا:چند سالته
تهیونگ:۲۶
هانا:تو از من خیلی بزرگ تری۷_سال بزرگ تری منم ۱۹سالمه
تهیونگ:تو عشق که همچین چیزایی حساب نمیشه
هانا:جان
تهیونگ:اه هیچی با خودم بودم
اهایی زیر لب گفتم.
تهیونگ:نظرت چیه بریم عمارت رو نشونت بدم
هانا:واقعا خیلی خوبه دوست دارم عمارت رو ببینم
تهیونگ:باشه پس بریم
من رو از رو تخت بلند کرد ودستمو گرفت بزن بریم خنده ریزی کردم که خندید
تهیونگ:خب از حیاط شروع میکنیم
یه حیاط بزرگ بود که گل های قشنگ ودرخت های خوب
یه معبد بزرگ دیدم که متروکه بود خواستم برم که تهیونگ نذاشت
تهیونگ:اونجا نرو خطرناکه جونگ کوک رفتن به اونجارو ممنوع کرده فقط خودش میره
هانا:چرا مگه چی داره
تهیونگ:هیش حرف نزن اگه از اونجا حرف بزنیم جونگ کوک حسش میکنه پس فکرشو از سرت بنداز پایین
هانا:باشه
رفتیم توی عمارت
تهیونگ اول اتاق جین رو نشونم دادم
جین: سلام هانا حالت خوبه
هانا:شما اسمممو از کجا میدونید
تهیونگ دستشو دور گردنم حلقه کرد
تهیونگ:ما خون اشامیم ذهن هامون به هم وصله
هانا:اها چه جالب
بعد بردتم اتاق یونگی
ولی اون مثل گربه ها خوابیده بود
رفتین اتاق حیهوپ
جیهوپ:او هانا حالت چطوره به خودت اومدی
هانا:ممنون خوبم فقط چند ساعته من رو دیدیین ولی چرا اینقدر مهربون رفتار میکنین
جیهوپ:ما اینیم دیگه
تهیونگ:بریم اتاق نامجون
در زدیم و وارد شدیم
نامجون داشت توی اتاقش به یکی از دختر ها درس میداد
نامجون:ای وای کی اومدین حواسم پرت بود
تهیونگ نذاشت نامجون حرفشو بزنه و گفت:«هیونگ بای بای ما باید بریم خیلی کار داریم
نامجون:هی تو بچه جو...تهیونگ در رو محکم بست
نامجون:پسره احمق
اینم اتاق جیمین تا خواستیم در رو باز کنیم با صدای ناله یه دختر وجیمین توقف کردیم
تهیونگ:باز دختر بازی هاش شروع شد
جیمین تو ذهن تهیونگ:خفه شو اه اه
تهیونگ تو ذهن جیمین:برو بابا
جیمین :ناله~~`~
هانا:دیگه بهتره بریم
تهیونگ :صبر کن اتاق جونگ کوک مونده
هانا:نه بریم اتاق اون پسره ی مغرور
تهیونگ:اون مهربونه اینطوری فکر نکن من خیلی دوسش دارم
جونگ کوک تو ذهن تهیونگ:من از خدامه اون دختره نیاد اتاقم
تهیونگ تو ذهن جونگ کوک:ولی من میارمش
جونگ کوک تو ذهن تهیونگ:پوف بیبی بوی حرف نه گوش کن
هانا:تهیونگ داری با کی حرف میزنی
تهیونگ:با جونگ کوک
هانا:اها
رفتیم اتاق کوکی در رو باز کردیم.....
منتظر اتفاق های خوب باشید
من رو برگردوند طرف خودش ودستامو گرفت
تهیونگ:اسمت چبه
هانا:هانا
تهیونگ:اسم منم تهیونگه
هانا:چند سالته
تهیونگ:۲۶
هانا:تو از من خیلی بزرگ تری۷_سال بزرگ تری منم ۱۹سالمه
تهیونگ:تو عشق که همچین چیزایی حساب نمیشه
هانا:جان
تهیونگ:اه هیچی با خودم بودم
اهایی زیر لب گفتم.
تهیونگ:نظرت چیه بریم عمارت رو نشونت بدم
هانا:واقعا خیلی خوبه دوست دارم عمارت رو ببینم
تهیونگ:باشه پس بریم
من رو از رو تخت بلند کرد ودستمو گرفت بزن بریم خنده ریزی کردم که خندید
تهیونگ:خب از حیاط شروع میکنیم
یه حیاط بزرگ بود که گل های قشنگ ودرخت های خوب
یه معبد بزرگ دیدم که متروکه بود خواستم برم که تهیونگ نذاشت
تهیونگ:اونجا نرو خطرناکه جونگ کوک رفتن به اونجارو ممنوع کرده فقط خودش میره
هانا:چرا مگه چی داره
تهیونگ:هیش حرف نزن اگه از اونجا حرف بزنیم جونگ کوک حسش میکنه پس فکرشو از سرت بنداز پایین
هانا:باشه
رفتیم توی عمارت
تهیونگ اول اتاق جین رو نشونم دادم
جین: سلام هانا حالت خوبه
هانا:شما اسمممو از کجا میدونید
تهیونگ دستشو دور گردنم حلقه کرد
تهیونگ:ما خون اشامیم ذهن هامون به هم وصله
هانا:اها چه جالب
بعد بردتم اتاق یونگی
ولی اون مثل گربه ها خوابیده بود
رفتین اتاق حیهوپ
جیهوپ:او هانا حالت چطوره به خودت اومدی
هانا:ممنون خوبم فقط چند ساعته من رو دیدیین ولی چرا اینقدر مهربون رفتار میکنین
جیهوپ:ما اینیم دیگه
تهیونگ:بریم اتاق نامجون
در زدیم و وارد شدیم
نامجون داشت توی اتاقش به یکی از دختر ها درس میداد
نامجون:ای وای کی اومدین حواسم پرت بود
تهیونگ نذاشت نامجون حرفشو بزنه و گفت:«هیونگ بای بای ما باید بریم خیلی کار داریم
نامجون:هی تو بچه جو...تهیونگ در رو محکم بست
نامجون:پسره احمق
اینم اتاق جیمین تا خواستیم در رو باز کنیم با صدای ناله یه دختر وجیمین توقف کردیم
تهیونگ:باز دختر بازی هاش شروع شد
جیمین تو ذهن تهیونگ:خفه شو اه اه
تهیونگ تو ذهن جیمین:برو بابا
جیمین :ناله~~`~
هانا:دیگه بهتره بریم
تهیونگ :صبر کن اتاق جونگ کوک مونده
هانا:نه بریم اتاق اون پسره ی مغرور
تهیونگ:اون مهربونه اینطوری فکر نکن من خیلی دوسش دارم
جونگ کوک تو ذهن تهیونگ:من از خدامه اون دختره نیاد اتاقم
تهیونگ تو ذهن جونگ کوک:ولی من میارمش
جونگ کوک تو ذهن تهیونگ:پوف بیبی بوی حرف نه گوش کن
هانا:تهیونگ داری با کی حرف میزنی
تهیونگ:با جونگ کوک
هانا:اها
رفتیم اتاق کوکی در رو باز کردیم.....
منتظر اتفاق های خوب باشید
۱۴۴.۸k
۲۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.