بارها و بارها و بارها، زخم هام را بانیِ عمیق ترین لبخندها
بارها و بارها و بارها، زخمهام را بانیِ عمیقترین لبخندهام دیدهام و نوری که دشمنانم فرستادهاند را به تاریکیِ برخی دوستانم ترجیح دادهام. شبیه به جستجوگری که برای تکامل و ارتقا، به دنبال تکههای پازل موفقیتش میگردد و برایش فرقی نمیکند که این تکهها در دستان کیست و تاوان به دست آوردن آنها را با اشک میپردازد یا با لبخند، فقط به تکمیل پازلش فکر میکند و هرچیز که او را به تکامل نزدیکتر کند، خوشایند است، حتی اگر مانند خنجری، گلوی اعتماد و باورش را بشکافد. در نهایت زخمها التیام خواهند یافت، شکستگیها خوب خواهند شد و دردها و اشکها و دلخوریها از یاد خواهند رفت، اما دستآوردهای آنها تا همیشه باقی خواهد ماند. و ما به یاد نخواهیمآورد که نور، از دریچهی دیواری تابید که با قهر وغضب و به قصد آوار شدن بر سرمان، خراب کردند، یا از پسِ پردهای که به مهر و عطوفت، کنار زدند. ما فقط به خاطر میآوریم که از یک جایی و به طریقی نور تابید و تاریکی شکافت و همه چیز بهتر شد.
ما مدیون تمام زخمها و اتفاقات و آدمهایی هستیم که ما را -خواسته یا ناخواسته- به تکامل، نزدیکتر کردند.
ما مدیون تمام زخمها و اتفاقات و آدمهایی هستیم که ما را -خواسته یا ناخواسته- به تکامل، نزدیکتر کردند.
۷.۸k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱