خیلی وقته حرفایی که میخوام بهت بزنم تو سینه م قفل شده...ا
خیلی وقته حرفایی که میخوام بهت بزنم تو سینه م قفل شده...احساس میکنم اگه بدونی چی تو دلمه ازم سرد میشی ، راستش ، میترسم سردتر بشی..
میترسم بری ؛
میدونی من..خیلی دوستت دارم ، این جمله خیلی باارزشه ها ، شاید الان یه عده با تکرار این جمله توی هرجا و مکانی ارزششو از بین برده باشن ولی تو خوب میدونی من چقدر برای این جمله ارزش قائلم چون....من خیلی کم بهت میگم ' دوستت دارم ' ، ولی با کارام سعی میکنم بهت بفهمونم که چقدر میخوامت ، ای کاش میتونستی از دید من به خودت نگاه کنی تا بفهمی چقدر کاملی..
تا بفهمی من چطور دیوونه وار میخوامت ،
تا شاید یکم درک کنی چقدر برام عزیزی ، بفهمی چقدر دوستت دارم . هرچی میگردم نمیتونم مثالی برای بیان حسی که بهت دارم پیدا کنم ، انقدر بینظیری که کم میارم دربرابرت...
اگه بخوام از چشمات بگم ، شاید بتونم ماه رو مثال بزنم ، نه نه ، کمه ، ماه به اون بزرگی دربرابر حتی قطعه ای از تو کم میاره ؛
تو...خیلی قشنگی ! خیلی خوبی :) ، شاید انقدر که من برای با تو بودن ، برای کامل کردنت...کم باشم ، اماّ تمام سعی مو میکنم ، من تماممو به پات میریزم تا شاید یکم کافی باشم...میدنی چرا اینطوری میگم..چون تو وقتی حالت بده نمیتونم خوشحالت کنم...
راستش اونموقع خیلی از خودم متنفر میشم ، چون نتونستم حالتو خوب کنم ، حال خودم بد میشه ؛ بعضی وقتام هست که گریه میندازمت..خیلی بچه میشی...اون لحظه دلم میخواد فقط تو بغلم بگیرمتو بگم ::
" ببخشید به خدا نمیخواستم اینجوری بشه گریه نکن ، منم گریهم میگیره ها ¡¡
بعد وقتی آرومت کردم خودم بخاطر اینکه گریه انداختمت تو بغلت بزنم زیر گریه...
وقتی پیشم نیستی و این حسا میان سراغم فقط لازمه یه لحظه بهت فکر کنم تمام اون فکرو خیالات مزخرف از بین میرنو فقط تو میشی فکرو خیالم...انقدر با فکر کردن بهت آروم میشم که باور کردنی نیست...(':
بعضی وقتا که دلتنگت میشم عروسکمو به یادت بغل میکنمو میخوابم ، تصور میکنم ، اون تویی و انقدر قربون صدقت میرم که تو بغل خرسم..یا بهتره بگم تو....خوابم میبره ؛ فقط این نیستا ، خیلی جاهای دیگه هم هست که تورو تصور میکنم ، مثلا ، وقتی دلم میگیره تو خیالم بغلت میکنمو انقدر گریه میکنم که خوابم میبره... ، تو خیالم باهات میرقصم ، بازی میکنم ، میریم کافه ، رستوران ، تو آینه تورو تصور میکنمو مدام باهات حرف میزنم ، با تصور اینکه بهم لبخند میزنی انقدر ذوق میکنم که حد نداره ؛ دلم پَر میزنه که هر لحظه صداتو بشنوم ، دلم میخواد خودمو برات لوس کنمو بهم بگی
" جانم "
تا برای بار هزارم برات بمیرمو ضعف کنم ؛ راستش بعضی وقتا دلم میخواد بیشتر نازمو بکشی اما بهت نمیگم که نکنه یهو از من بدت بیاد بگی لوسه....ولی نمیدونی من فقط خوشم میاد تو نازمو بکشی ،
میترسم بری ؛
میدونی من..خیلی دوستت دارم ، این جمله خیلی باارزشه ها ، شاید الان یه عده با تکرار این جمله توی هرجا و مکانی ارزششو از بین برده باشن ولی تو خوب میدونی من چقدر برای این جمله ارزش قائلم چون....من خیلی کم بهت میگم ' دوستت دارم ' ، ولی با کارام سعی میکنم بهت بفهمونم که چقدر میخوامت ، ای کاش میتونستی از دید من به خودت نگاه کنی تا بفهمی چقدر کاملی..
تا بفهمی من چطور دیوونه وار میخوامت ،
تا شاید یکم درک کنی چقدر برام عزیزی ، بفهمی چقدر دوستت دارم . هرچی میگردم نمیتونم مثالی برای بیان حسی که بهت دارم پیدا کنم ، انقدر بینظیری که کم میارم دربرابرت...
اگه بخوام از چشمات بگم ، شاید بتونم ماه رو مثال بزنم ، نه نه ، کمه ، ماه به اون بزرگی دربرابر حتی قطعه ای از تو کم میاره ؛
تو...خیلی قشنگی ! خیلی خوبی :) ، شاید انقدر که من برای با تو بودن ، برای کامل کردنت...کم باشم ، اماّ تمام سعی مو میکنم ، من تماممو به پات میریزم تا شاید یکم کافی باشم...میدنی چرا اینطوری میگم..چون تو وقتی حالت بده نمیتونم خوشحالت کنم...
راستش اونموقع خیلی از خودم متنفر میشم ، چون نتونستم حالتو خوب کنم ، حال خودم بد میشه ؛ بعضی وقتام هست که گریه میندازمت..خیلی بچه میشی...اون لحظه دلم میخواد فقط تو بغلم بگیرمتو بگم ::
" ببخشید به خدا نمیخواستم اینجوری بشه گریه نکن ، منم گریهم میگیره ها ¡¡
بعد وقتی آرومت کردم خودم بخاطر اینکه گریه انداختمت تو بغلت بزنم زیر گریه...
وقتی پیشم نیستی و این حسا میان سراغم فقط لازمه یه لحظه بهت فکر کنم تمام اون فکرو خیالات مزخرف از بین میرنو فقط تو میشی فکرو خیالم...انقدر با فکر کردن بهت آروم میشم که باور کردنی نیست...(':
بعضی وقتا که دلتنگت میشم عروسکمو به یادت بغل میکنمو میخوابم ، تصور میکنم ، اون تویی و انقدر قربون صدقت میرم که تو بغل خرسم..یا بهتره بگم تو....خوابم میبره ؛ فقط این نیستا ، خیلی جاهای دیگه هم هست که تورو تصور میکنم ، مثلا ، وقتی دلم میگیره تو خیالم بغلت میکنمو انقدر گریه میکنم که خوابم میبره... ، تو خیالم باهات میرقصم ، بازی میکنم ، میریم کافه ، رستوران ، تو آینه تورو تصور میکنمو مدام باهات حرف میزنم ، با تصور اینکه بهم لبخند میزنی انقدر ذوق میکنم که حد نداره ؛ دلم پَر میزنه که هر لحظه صداتو بشنوم ، دلم میخواد خودمو برات لوس کنمو بهم بگی
" جانم "
تا برای بار هزارم برات بمیرمو ضعف کنم ؛ راستش بعضی وقتا دلم میخواد بیشتر نازمو بکشی اما بهت نمیگم که نکنه یهو از من بدت بیاد بگی لوسه....ولی نمیدونی من فقط خوشم میاد تو نازمو بکشی ،
۲۰.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.